🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 الا ای کدخدای بی خدا بشنو

(ثبت: 1413) اردیبهشت 19, 1395 

این شعر نیمایی را هنگامی سرودم که  از کشتار مردم  بی گناه میانمار مدتی گذشته بود.
آنان را به جرم مسلمان بودن در آتش زنده زنده سوزانده بودند.
بودا، که از کشتن یک پرنده بشدت پرهیز می کرد،  حال  پیروانش دست به چنین جنایت عظمایی زده باشند؟

الا ای کدخدای بی خدا
بشنو:
«که در هستی خدایی هست
به پایان می رسد اندوهِ باران و
خروشِ عشق و آزادی
به نابودی کشد غوغای شیطان را …»
آی بودایی
شنیدم قلبِ پیغمبر
و هم بودا
مسیح و نوح و ابراهیم
موسی را
کسی بشکست
باز شیطان، باز شیطان
ز دوری جامِ شادی را
به سنگِ کینه ای بشکست…
و در دامانِ پاکت
لکه ی ننگی ز او بنشست…
یقین دارم که بودا هم
چو من، منصور، آن پیرِ خِرَد آموز
خدا را در میانِ قطره ی آبی
درونِ موجِ چشمانِ پُر از مهری
کنارِ اطلسی ها
در شمیم عطرِ گل های بهاران
دیده بود، آری
یقین دارم
که آتش سوزی انسان به هر آیینه
کارِ دلبرِ بودایی من نیست ، می دانم
یقین دارم که بودایی
محبت را به جامِ بوسه می ریزد
خدا را من که بودا را
بزرگِ سرزمینِ عشق می دانم
نمی دانم چرا سیاره ی زیبای من
محبوبِ خورشیدم
همه شوق و سرودِ زهره،
ناهیدم
فروغِ چشم ماه و طارق و
آن کهکشان راهِ شیری
جانِ پروینم
چنین در خود فرو بنشسته
غمگین است…
اوباما، دست مریزادا
که خوش آیین غم داری
بسوزان هرچه را خواهی…
ولی این نکته را آری تو باور کن
تو هم در آتش نادانی خود
عاقبت جزغاله می گردی
و باشد
ما نشسته ، دل شکسته از غمِ دوران
وتو این گفته ی طارق
به گوش هوشِ خود بسپار
الا ای کدخدای بی خدا
بشنو:
«که در هستی خدایی هست
به پایان می رسد اندوهِ باران و
خروشِ عشق و آزادی
به نابوی کشد غوغای شیطان را …»

۷آذر ماه ۱۳۹۱طارق خراسانی