🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 این اصل ماجرا نیست …

(ثبت: 3670) اسفند 27, 1395 

این اصل ماجرا نیست ؛ یک سمبلی ست از دوست

آن را که کرده پنهان ؛ انگار که فراروست ….

زن را به گُل چه حاجت ؟ چون خود گل بهشت است

امٌا طلا و الماس ، معبود و سرنوشت است ….

این خنده ها ، شکار است ؛ یک درک آشکار است

یک آرزو به چهره ، در گفته : « کاش » کار است …..

از آنچه در پی آید … ، لازم به هردو آید ….

چون قند در دل این ، هر حبٌه را دو آید ….

مشغول گفت گردند ، یک لحظه جفت گردند

در نرد عشق بازی ، نقد اند و مفت گردند …

زن بُرده از زردوست ، کنده ز مرد یک پوست 

و این مرد هم سبکبال ، کامش روا و خوشروست 

ای داد از دل من ، سرد است محفل من 

حتی که تیغ یک خار ، نبود به منزل من ….

زین سوز می سرایم ، تا از غمش درآیم …

شعر است و حرف مفت است ، گویم و باز آیم ! 

10 اردیبهشت 1395

سلام . درست است که من امسال بیشتر طنز سُرائی می کنم و وقتی خانمم ( که هم اکنون کنار دستم نشسته است و صد درصد مخلصش هم هستم ! ) غذا را شور می کند من هم متقابلا” شورش را در می آورم ! . امٌا بیائید در این ایٌام « عید باران » و به خصوص اعیاد بانوان با خانم ها گرم بگیریم که اصل فلسفه خلقت بشر و ادامه ی بشریت هم در همین است و لاغیر ! . من همه ی سعی خودم را می کنم ! .