🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 برخورد

(ثبت: 243818) دی 3, 1400 

 

دیوانه‌‌وار
خیره بر قفل نرده‌ها
با خود می‌اندیشد
جسم حقیرش
کجا، جا مانده است؟

– در جایی فاخر!
+ آن سوی آستانه‌ی بهشتِ مدفن‌ها!

بیچاره امید دارد
زیر هر ایوان
تو ایستاده باشی
و پیش از هر خواب پریشان
برای چشم‌هایش
دعایِ باران بخوانی!

– هنوز دیوانۀ آتش‌بازیِ آب‌ و هواست؟!
+ تصادف، همیشه دردناک است!

درست در لحظۀ تلاقیِ فهمیدن و نفهمیدن
کسی یا چیزی خطرناک می‌نماید
کسی یا چیزی …

– که تویی!
+ یا منم!!

باورکن،
همه‌ی چشم‌های ناگشوده
و گوش‌های گُنگ را
باید
به یک دقیقه سکوت
محترم داریم

– و فرداهای درگذشته
+ و درنگذشته را هم.

*ساعت ملاقات پایان یافت*

زندانی با شتاب
از پشت نرده‌ها می‌گذرد
و با خود می‌اندیشد
خاموشیِ ما، چشمۀ عمرِ کیست؟!

– شاید او، فاتحِ (اتفاق)ِ دیگری باشد؟!
+ و شاید هم همچنان، محکوم به داغِ حیات …

#فریبا_نوری
بیست و هشتم فروردین نود و شش

 

 

 

نقدها
  1. علی معصومی

    دی 3, 1400

    درودها بر شما
    استاد بانو نوری ارجمند
    ◇◇◇
    قلمت را
    بهانه می گیرند
    واژگانی که
    خوب می فهمند
    ◇◇◇
    تصادف
    زاییده حرکت است
    و حرکت
    لازمه زندگی
    ◇◇◇
    و ارادت_ 🌹

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درود استاد معصومی گرانقدر

      سپاس از مهر حضور و دریافت نظر گرامیتان

      و چه دقیق و زیبا نگاه شعر را تحلیل و نقد فرمودید که:

      ◇◇◇
      تصادف
      زاییده حرکت است
      و حرکت
      لازمه زندگی
      ◇◇◇

      سپاس بی پایان

      🌷🌿🌷🌿🌷

  2. درود دوستان
    با اجازه از استادنوری گرانقدر جهت ادامه ی صحبت (در بخش نقد) از دوستان شاعر دعوت به عمل می آورم …
    نیمایی غریب و سپید بی گناه است که شاعر امروز را پیروز و سربلند زنده نگاه می دارد
    ….
    تصادف،
    همیشه دردناک است!
    درست در لحظۀ تلاقیِ فهمیدن و نفهمیدن
    کسی یا چیزی خطرناک می‌نماید
    کسی یا چیزی …
    – که تویی!
    – یا منم!!
    …..
    فریبانوری
    در شعر سپید نمی شود تکه ای را برداشت و درشت کرد چه ساختار چنین اجازه ای نمی دهد با نقطه گذاری برداشتم
    بابت اشتراک این اثر ماندگار به سهم کوچکم _ حق مخاطب سپاسگزارم
    فریبا نوری
    دی 3, 1400
    درود جناب یزدانی گرانقدر
    سپاسگزارم از مهر حضور و دریافت نظر ارجمندتان که همواره سرشار از مهر و لطف است
    فرمودید که “در شعر سپید نمی شود تکه ای را برداشت و درشت کرد”
    در نگاه سمیوسفری به شعر سپید و آزاد مسلما همین طور است چون هر فضای نشانه ای با فضای نشانه ای قبل و بعد از خود مرتبط است و اطلاعات این فضاهای نشانه ای در چرخه ای از همزایی قرار می گیرند به طوری که دشوار می توان به هسته معنایی یا نقطۀ عطف (که در نگاه کلاسیک به گفتمان مخصوصا گفتمانی از جنس روایت قائل هستیم) قائل بود. با این همه به عنوان مخاطب این شعر پس از سروده شدن، من هم فکر می کنم می توان این بند را گرانیگاهِ حرکت اندیشه در شعر حاضر در نظر گرفت.
    سپاس از اینکه کامنتهایتان همیشه منشأ هم‌اندیشی است
    و با درود بیکران
    طارق خراسانی
    دی 3, 1400
    سلام خانم نوری عزیز
    می دانی که من در فهم شعر سپید کانا هستم
    اما به خواندن شعر زیبایت و کامنت استاد گرانسنگم جناب یزدانی پرده های تاریک از ذهنم کنار زده شد و شعر چه عرض کنم شاهکارت را با تمام وجود نوشیدم.
    بگذار کمی شجاعت بخرج بدهم هر چه بادا باد
    تازه فهمیدم شعر می گویم ولی نه ادیبم نه شاعر
    تنها شعری بقول استاد یزدانی نیمایی _ سپید است که با ذره ذره ی وجود احساسش کردم، فهمیدمش
    دیوانه‌ باز
    خیره بر قفل نرده‌ها
    با خود می‌اندیشد
    جسم حقیرش
    کجا، جا مانده است؟
    این را به قسمتی که استاد یزدانی از شعر زیبای شما استخراج کرده بودند پیوند زدم
    دیوانه‌ باز
    خیره بر قفل نرده‌ها
    با خود می‌اندیشد
    جسم حقیرش
    کجا، جا مانده است؟
    .
    .
    .
    تصادف،
    همیشه دردناک است!
    درست در لحظۀ تلاقیِ فهمیدن و نفهمیدن
    کسی یا چیزی خطرناک می‌نماید
    کسی یا چیزی …
    – که تویی!
    – یا منم!
    دخترم
    به وجودت افتخار می کنم
    بداهه ای تقدیم نگاه مهربانت
    بیا به مهر، که درمانِ دردِ انسان کن
    مرا به شعر سپیدت همیشه مهمان کن
    در پناه خدا شاد زی

نظرها 16 
  1. سلام و درود بانو
    بسیار زیباست
    سربلند و پاینده باشید
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درود و سپاس از مهر حضورتان

      🌷🌿🌷🌿🌷

  2. درود و احترام استادادبیات و اندیشه
    نیمایی غریب و سپید بی گناه است که شاعر امروز را پیروز و سربلند زنده نگاه می دارد
    ….
    تصادف،
    همیشه دردناک است!

    درست در لحظۀ تلاقیِ فهمیدن و نفهمیدن
    کسی یا چیزی خطرناک می‌نماید
    کسی یا چیزی …

    – که تویی!
    – یا منم!!
    …..
    فریبانوری
    در شعر سپید نمی شود تکه ای را برداشت و درشت کرد چه ساختار چنین اجازه ای نمی دهد با نقطه گذاری برداشتم
    بابت اشتراک این اثر ماندگار به سهم کوچکم _ حق مخاطب سپاسگزارم

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درود جناب یزدانی گرانقدر

      سپاسگزارم از مهر حضور و دریافت نظر ارجمندتان که همواره سرشار از مهر و لطف است
      فرمودید که “در شعر سپید نمی شود تکه ای را برداشت و درشت کرد”
      در نگاه سمیوسفری به شعر سپید و آزاد مسلما همین طور است چون هر فضای نشانه ای با فضای نشانه ای قبل و بعد از خود مرتبط است و اطلاعات این فضاهای نشانه ای در چرخه ای از همزایی قرار می گیرند به طوری که دشوار می توان به هسته معنایی یا نقطۀ عطف (که در نگاه کلاسیک به گفتمان مخصوصا گفتمانی از جنس روایت قائل هستیم) قائل بود. با این همه به عنوان مخاطب این شعر پس از سروده شدن، من هم فکر می کنم می توان این بند را گرانیگاهِ حرکت اندیشه در شعر حاضر در نظر گرفت.

      سپاس از اینکه کامنتهایتان همیشه منشأ هم‌اندیشی است
      و با درود بیکران

      🌷🌿🌷🌿🌷

  3. سلام خانم نوری عزیز
    می دانی که من در فهم شعر سپید کانا هستم
    اما با خواندن شعر زیبایت و کامنت استاد گرانسنگم جناب یزدانی، پرده های تاریک از ذهنم کنار زده شد و شعر چه عرض کنم شاهکارت را با تمام وجود نوشیدم.
    بگذار کمی شجاعت بخرج بدهم هر چه بادا باد
    تازه فهمیدم شعر می گویم ولی نه ادیبم نه شاعر
    تنها شعری بقول استاد یزدانی نیمایی _ سپید است که با ذره ذره ی وجود احساسش کردم، فهمیدمش
    دیوانه‌ باز
    خیره بر قفل نرده‌ها
    با خود می‌اندیشد
    جسم حقیرش
    کجا، جا مانده است؟
    این را به قسمتی که استاد یزدانی از شعر زیبای شما استخراج کرده بودند پیوند زدم
    دیوانه‌ باز
    خیره بر قفل نرده‌ها
    با خود می‌اندیشد
    جسم حقیرش
    کجا، جا مانده است؟
    .
    .
    .
    تصادف،
    همیشه دردناک است!
    درست در لحظۀ تلاقیِ فهمیدن و نفهمیدن
    کسی یا چیزی خطرناک می‌نماید
    کسی یا چیزی …
    – که تویی!
    – یا منم!
    دخترم
    به وجودت افتخار می کنم
    بداهه ای تقدیم نگاه مهربانت
    بیا به مهر، که درمانِ دردِ انسان کن
    مرا به شعر سپیدت همیشه مهمان کن
    در پناه خدا شاد زی 🌿👏👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿

    • لایک🌸🌺🌸🌺🌸

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درودها استاد خراسانی گرانقدر

      سپاسگزارم از مهر حضور و دریافت نظر ارجمندتان
      فرموده اید: “می دانی که من در فهم شعر سپید کانا هستم”
      ابدا موافق نیستم. اساسا کسی که کلاسیک را با همه وجودش درک کرده، به سرعت می‌تواند المان‌های اشعار سپید و آزاد را نیز پردازش و دریافت کند و شعرهای شما نشان از درک دقیق کلاسیک می‌دهد و کامنت‌هایتان بر اشعار سپید و آزاد دریافت دقیقی از آن را به دست می‌دهد.
      و فرموده‌‌اید که “تازه فهمیدم شعر می گویم ولی نه ادیبم نه شاعر”
      می‌دانم که اهل شکسته نفسی نیستید و آن را دور از بی ریایی و صداقت می‌دانید برای همین من هم جرأت به خرج می‌دهم و می‌گویم که به زعم من این ارزیابی شما از “طارق خراسانی” کاملا اشتباه است. ایشان هم ادیب هستند و هم شاعری توانمند.

      و اما سپاس بسیار از بیان دیدگاهتان در مورد کامنت جناب یزدانی گرانقدر
      و بداهه ی پرمهر و زیبایتان

      🌷🌿🌷🌿🌷

  4. خسرو فیضی

    دی 3, 1400

    . بیکران درودهایم نثارتان باد 🌺
    . و راستی که این کمترین در میان اساتید شعر و ادب
    . چه می کند ؟؟
    . کاش نویسنده توانایی بودم تا می توانستم برای
    . سروده شاهکار گونه مهر بانوی شعر توصیفی بنویسم
    . اما . . چه کنم که زبانم قاصر و قلمم نارسا
    . باید بیاموزم . . که چنین خواهم کرد
    . سایه سار عمرتان به درازنای طره های شادمانی باد
    . 🌺🌿🌿🌹🌿🌿🌺

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درود جناب فیضی گرانقدر

      سپاسگزارم از مهر حضور و دریافت نظر گرامیتان

      و فرمودید: “و راستی که این کمترین در میان اساتید شعر و ادب
      . چه می کند ؟؟” به جای پاسخ، شما را به خواندن شعری از شاعری حاذق دعوت می‌کنم:

      عهد پیمان شکنان است . . .

      *
      * روزگاری ست که آزاد سخن نتوان گفت
      * سخن آزاد چو مرغان چمن نتوان گفت
      *
      * همچو بلبل سر قول و غزلم هست ولیک
      * ذوق این مشغله با زاغ و زغن نتوان گفت
      *
      * گل ببار آمد و چون غنچه از آن تنگ دلم
      * که حدیث از لب آن غنچه دهن نتوان گفت
      *
      * یار بی پرده چنان پرده عشاق درید
      * کزبد حادثه درپرده سخن نتوان گفت
      *
      * عهد پیمان شکنان است و به پیمان دُرست
      * راز پیمانه بدان عهد شکن نتوان گفت
      *
      * چون به جز تفرقه در جمع وطنخواهان نیست
      * سخن از حال پریشان وطن نتوان گفت
      *
      * پرچم افراشتن و تکیه بر اسلاف زدن
      * آرزویی ست که بی تیغ و کفن نتوان گفت
      *
      * حفظ ایران کهن همت نو می خواهد
      * نو کن آوازه که بی نو ز کهن نتوان گفت
      *
      * نکته سنج است بلی طبع تو خسرو اما
      * با همه گفتی اگر نکته بمن نتوان گفت
      * *

      – خسرو فیضی

      با درود بیکران

      🌷🌿🌷🌿🌷

  5. سلام
    شعر شما تمرکز و دقتی می خواد در حد خواص از سطح ذهن ما عوام فراتر هست

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درودها جناب علیخانی گرانقدر
      و سپاس بسیار از دریافت نظر ارجمند و در واقع نقدارجمندتان
      و اما پاسخم این است:
      سخت نگیرید و ساده بخوانید
      جریان شعرها (و خیلی از متن‌های دیگر) مانند جریان آب‌هاست شاید بتوان در عمیق‌ترین جاهای اقیانوس به موجوداتی ناشناخته دست یافت یا در دوردست‌ترین نقطه‌ ی پشت دریاها هم شهری تازه باشد؛ اما بی‌گمان آب ته اقیانوس و آب آن نقطۀ دوردست هم از جنس همان آبی است که در سطح، و در همین نزدیکی‌، پرنده‌ ای بر آن نوک می‌زند و آهویی لب تر می‌کند و …
      با درود بیکران

      🌷🌿🌷🌿🌷

  6. سلام و عرض ادب بانو نوری گرانقدر
    بازگشته‌ایم به روز نخست، همان اتفاق که تبعیدِمان کردند به سرزمینی دور
    حالا پشتِ در منتظر ایستاده‌ایم که دری باز شود یا دروازه ای گشوده شود که راهی به سمتِ خانه بیابیم
    اما
    باز هم نمی دانیم ؟چه چیز خطرناک تر است ،
    این که در تبعیدگاهمان بمیریم یا در همان جا محکوم به ماندن ابدی باشیم یا اتفاقی دیگر باشیم
    بانو نوریِ عزیز من شعرتان را با قلبم خوانده ام اگر احساسم به خطا رفته عذر مرا بپذیرید

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درود و سپاس از مهر حضورتان بانو سرجوقیان عزیز

      و سپاسی دیگر بابت به اشتراک گذاشتن نظر و نگاه زیبا و ارجمندتان

      احساس مخاطبان به زعم من هرگز به خطا نمی‌رود. اگر تفاوتی در احساس آن‌ها وجود دارد از این روست که هر مخاطب از پنجرۀ جهانی وارد فضای شعر می‌شود که دست کم بخشی از آن منحصر به خود اوست.

      در مورد شاعر ، یکی از دلایلی که متون و اشعاری از این دست علیرغم سادگی کلمات و عبارات ممکن است پیچیده به نظر برسند این است که حتی اگر به مرگ مولف باور نداشته باشیم، ناخوداگاه عدم سیطرۀ مولف را پذیرفته ایم برای همین هر برداشت از شعر با درجه ای از احتمال بیان می‌شود اما حتما نقاطی در متن ما را به این برداشت و احساس رسانده است.

  7. زندانی با شتاب از پشتِ نرده‌ها
    می گذرد و با خود می اندیشد
    خاموشیِ ما ، چشمه‌ی عمرِ کیست؟
    شاید او فاتح اتفاقِ دیگری است
    و شاید هم همچنان
    محکوم به داغِ حیات
    بسیار زیبا بانو نوری عزیز

    • فریبا نوری

      دی 3, 1400

      درودی دیگر بانو سرجوقیان عزیز

      در ساخت این شعر از آغاز سه صدا تعبیه شده است صدای راوی و دو صدای دیگر که دربارۀ حرف‌های هم نظر می‌دهند یا آن را تکمیل می‌کنند. به همین دلیل، و به یک دلیل دیگر با پیوستن این بندها به هم موافق نیستم. دلیل دیگر این است که (او) به ضمیر مبهم (که) برمی‌گردد که به عقیدۀ صدای اول می‌تواند موجودی از جنس دیگری باشد که پس از انقراض نسل زندانی و هم‌بندانش احتمال دارد فاتح (اتفاق) دیگری باشد و به عقیدۀ صدای دوم احتمال هم دارد که آن موجود نیز همین چرخه را ادامه دهد و او نیز محکوم به حیات باشد.
      کلمات برخورد/ تصادف/ تلاقی/ (اتفاق) گره‌هایی هستند که زنجیرۀ شباهت ایجاد کرده‌اند اما الزاما یکسان نیستند و گوشۀ چشمی به حادثه، به جرقه و به ملاقات نیز دارند به همین دلیل و دلایل دیگر کلمه اتفاق در پرانتز آمده است.

      🌷🌿🌷🌿🌷

  8. بانو نوری عزیز با توجه به نوشته‌هایِ شما شعرِ زیبایتان را چند بارِ دیگر خواندم و بیشتر از قبل با آن ارتباط برقرار کردم
    ممنون از توضیحاتِ شما
    درودتان

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا