🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خواهم از پایان عشقت گویم و اَسرار، بس!
آتش آن خاطراتت سوزدم، انکار، بس !
یاد ت آید ؟ آمدی گفتی به من ، آن شام تار
بعد از این تنها شدی ، من میروم دیدار، بس !
دیگر اینجا بر نمی گردم نمی خواهم تو را
با تو می گویم کلام آخر و ، هشدار ، بس !
پشت سر را هم نگاهی کردی و با چشم خود
بر من آزرده معلومم نمودی ، یار، بس!
رفتی و پنهان شدی در قلب تاریک شبی
ذهن و قلبم با خودت بردی دگر افکار، بس!
من نمیدانم چه شد اما دلم بی تاب شد
شاید این ها خواب باشد ، خوابی و پندار، بس !
در پی ات فریاد کردم ، عشق ما را پس بده
با تمسخر گفتی ای نالان ، پریشان ، جار ، بس !
ما پریشانزاده ایم اما پریشانی چه سود
آرزوها ، آرزوها ، آرزو ، اصرار، بس !
این همه گفتی و گفتی ، لحظه ای ماندی سپس
رفتی و در حین رفتن گفتی ام ، اجبار ، بس!
نا امید و دلشکسته گوشه ای ویران شدم
عشق بیمار و دلی با این همه بیمار، بس!!
ماجد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
شهریور 22, 1395
سلام و درود
عيد قربان مبارك
غزل بلند و.زيبايي ست
در پناه حق
پاسخ
شهریور 23, 1395
سلام و عرض ادب حضرت طارق
سپاس از تمام لطف
و
حضورتان
پاسخ
شهریور 22, 1395
سلام ودرودبرشماجناب ماجد
غزلی زیباست……
عیدبرشمامبارک…..
پاسخ
شهریور 23, 1395
سلام و عرض ادب بانو جهانی
درود بر شما
سپاس از لطف و حضورتان
پاسخ
شهریور 24, 1395
پاسخ
شهریور 27, 1395
سلام و عرض ادب بانو
تشکر از حضورتان
پاسخ
مهر 4, 1395
درودهاااا
پاسخ
مهر 6, 1395
سلام و عرض ادب
سپاس از لطف و حضورتان
پاسخ
بستن فرم