🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بیست سوالی ( قسمت اول )

(ثبت: 254630) دی 16, 1401 

قسمتی از مثنوی بلند بیست سوالی تقدیم ادب دوستان

من بودم و نوجوانی و خانهٔ خالی
در مغز پُر از وسوسه ام بیست سوالی

یک سو شرف و غیرت و اخلاق و نجابت
یک سو عطش دیدن معشوق و محبّت

اینجا من و عقل و خِرَد و میل عبادت
آنجا ضرر و حضرت شیطان و شرارت

از پنجره افتاد نگاهم به نگاهش
می بُرد مرا رَخش هوس بر سَر راهش

در بند نمودم دل و اندیشه شد آزاد
خود داری من نقشهٔ شیطان به فنا داد

گفتا به جهنّم مکن از من تو اطاعت
بشکن دل معشوقه تو از روی جهالت

لذّت طلبی نیست خطا ابلهِ نادان
هرگز نکند خلقِ بدی حضرت یزدان

هر چیز که آموخته ای پوچ و جَفَنگ است
دانم که دلت در عطش یار چه تنگ است

برخیز و بزن دل تو به دریای نگاهش
تا اینکه رقیبی نرود بر سر راهش

در دست تو معشوقه بُوَد همچو اَمانت
در مکتب عشّاق روا نیست خیانت

* * *

گفتم برو این دام تو بر مرغ دگر نه
دیگر نشوم خام تو ای عامل فِتنه

گر سیل رقیبان بشتابند به سویش
جز عشق من هرگز نکند گیر گلویش

طی شد شب دیجوری مکر تو به یک سیب
شد حفظ ، بشر جمله فریب تو به ترتیب

آری عطش دیدن او سوخت نهادم
جز صورت او هیچ رُخی نیست به یادم

امّا مَبَر از یاد که ما اشرف خلقیم
بی عقل و خِرَد در وسط فاجعه غرقیم

ما سَرور تو ، سَرور هر کُون و مکانیم
بر عکس تو ما صاحب وجدان و روانیم

ماییم نمایندهٔ درگاه الهی
ماییم شکافندهٔ هر چون و چرایی

آنکس که تو را رانده مرا خوانده به عزّت
ضمنا شده ای پیر ، تو ای سَمبُل نکبت

بی رنگ ، حنایت شده در عالم هستی
در پای خِرَدمندی انسان تو چه پستی

بگذشته دگر رونق وسواس تو خَنّاس
دریا شده علم بشر ای احمق نَس ناس

***********

ابلیس بر آشفت و همی گفت به فریاد
ای داد از این سیلِ غرور بشر ای داد

کافی ست دگر این همه تحقیر و فحاشی
دنیا شده از نِخوت انسان مُتلاشی

من چوبِ دو سَر ….ه شده ام مرد حسابی
بدبخت تر از من به جهان هیچ نیابی

اندازهٔ عمر بشر از اوّل خلقت
بی رنگ و ریا ، چون و چرا ، غرق عبادت

مابین من و حضرت حق بود مَودّت
در خدمت او بودم و در راه سعادت

در مُلک الهی نه غمی بود و نه حسرت
نه خوردن و خوابیدن و نه خشم و نه شهوت

آرامش و آسایشِ بی حدّ و فراوان
سلّول به سلّول وجودم همه ایمان

نه دغدغه ، نه مشغله ، نه مفسده ای بود
نه جُرمی و نه جنگی و نه شعبده ای بود

معشوق ، خدا بود و جهان عاشق او بود
با خلق بشر کلّ جهان هیچ نیاسود

تو آمدی و فاتحه خواندی به جهانم
در چشم خدا خار و زِ چشم تو نهانم

اَنعَمت عَلَیهِم تو و مَغضوب منم من
تو فاتح و پیروزی و مغلوب منم من

تو مدّعی علمی و جاهل به جهانی
اَسرار جهان را سرِ سوزن تو ندانی

محبوسِ زمینی و زمانی و مکانی
زین رو تو مرا پیر و عقب مانده بخوانی

آن دم که شدم رانده زِ درگاه الهی
هر لحظه شدم غرقِ غم و رنج و تباهی

از چشمهٔ عشق آمده ام با لبِ عطشان
نابود شده ارزش من بر سرِ انسان

دیگر چه تفاوت کُنَدَم سرور من کیست؟
کی پُر شود آن دل که در آن مهر خدا نیست؟

تو سرور و تو اشرف و تو گوهر یکتا
من علّت شرّ و بدی و جمله بلایا

خود دانی و معشوقه و دوران جوانی
باشد که در این راهِ خدا گونه بمانی

* * *

حیرت زده گشتم من از این پندِ پُر از سود
از عاملِ هر گونه کم و کسری و کمبود

گفتم که چگونه شود اَهریمن و سازش
این خصمِ قسم خوردهٔ هر گونه نوازش

هرگز نکند سرد تو را ، آتش سوزان
جُز شَر نرساند به بشر منطقِ شیطان

ابلیس سخن گفت به آرامش و نرمی
از خلقت و عشق و هوس و سردی و گرمی

گفتا نرود آب تو و بنده به یک جو
جز خفّتِ انسان نکنم هیچ ، تکاپو

امّا من و تو ، جنّ و مَلِک ، دار و درختان
حیوان و سیَه چاله و سیّاره و کیهان

یکپارچه وصلیم به یک منبعِ واحد
هستیم از او در همهٔ عمر ، شواهد

حتّی منِ اَهریمن اگر قصد نمایم
نیکو شوم و راه بدی طِی ننمایم

یک دفعه وجودم همه شد وحشت و آشوب
گویی که شده باور من سخت لگد کوب

گفتم سخن آخرِ تو نیست میسّر
هرگز نکند عفو تو را حضرت داور

با خندهٔ تلخی نِگهَم کرد و سپس گفت
دانی که خدا کی زِ بشر سخت برآشفت؟

وقتی که بشر جای خدا کرد قضاوت
حتّی نزده سَر زِ من اینگونه قصاوت

از این سخنش وحشتِ من گشت دو چندان
کردم طلبِ عفو ، من از حضرتِ یزدان

 

بابک حادثه

پایان قسمت اول

 

 

 

نظرها
  1. سلام و درود
    از خواندن این مثنوی لذت وافر بردم .
    خیلی دلچسب و زیبا بود
    آفرین و مرحبا
    سپاس .

    • علی احمدی

      دی 16, 1401

      درود ها دوست گرانمایه زیبا می خوانید . به زودی قسمت بعدی این اثر را نشر می دهم مهرتان افزون باد 🌸🌸🌸🌸

  2. مهرداد مانا

    دی 16, 1401

    گفتگوی بین شیطان و انسان دارای سابقه ای طولانی در ادبیات است که اگر قسمت بود در سکانس دوم شعر شما به آن خواهیم پرداخت . فعلا منتظر می مانم تا ببینم پایان داستان چه خواهد بود ؟

    • علی احمدی

      دی 16, 1401

      درود دوست گران ارج خوش آمدین . منظور شما را از پرداختن

      را متوجه نشدم . اشعار و آثار حقیر صرفا جهت رویت دوستان

      منتشر می گردد . شاد زی و پایدار 🌹🌹🌹🌹

      • مهرداد مانا

        دی 16, 1401

        سلام مجدد
        منظورم این بود بعد از انتشار قسمت دوم شعر شما ، اگر قسمت بود مطلبی در مورد دیالوگهای انسان و شیطان در ادبیات فارسی خواهم نوشت

  3. طارق خراسانی

    دی 16, 1401

    سلام بابک جان
    خدا را چه دیدی خلاصه روز قیامتی خواهد رسیدبنده هراس از آن دارم که خدا به افضل فزشتگانش که انسان را سجده نکرد بگوید درود بر تو که بله قربانگو نبودی و چه زیبا گفت بنده ی نازنینم حضرت حافظ:
    آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست
    عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
    شعر در عین سلامت بود و بسیار زحمت کشیده بودید

    در پناه خدا 🌱🌹🌹👌👌👌👌👌🌹🌹🌱

    • علی احمدی

      دی 16, 1401

      درودها بر شما استاد ارزنده خوش آمدین . بنده صرفا به رسم

      معمول خاطره ای را به زبانی نقل نمودم تا خوشایند عموم باشد

      والا شخصا به چنین قصه های بچگانه ای باور ندارم گرامی

      جای دانش و شناخت این زندگی زیبا و مغتنم با شانس 1 در

      یگصد میلیاردها پدید می آییم و جای درایت چنین عظمتی

      درگیر مرگ و مردن و جایی دیگر هستیم . افسوس مادامی

      این جهان و زیستن و زیبایی اش را نفهمیم مرگ توهمی بیش

      نیست . حافظ هم بهتر بود اول فهم همین جهان را میافت

      حالا جای دیگر پیشگش . در جهانی صد در صد مادی فقط

      دنبال معنویات هستیم . پیشرفت بیجا خطرش از پسرفت

      خیلی بیشتر است . درودتان باد والاقدر 🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا