🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «تا اندازه ی بی اندازگی ها»

(ثبت: 253933) آذر 24, 1401 
«تا اندازه ی بی اندازگی ها»

 

من بی هیچ حرف و واژه ای راهِ خانه را
گم کرده ام
وگم
نام خانوادگی من است که پدرم به نامِ من اضافه کرد
اشتباه نکن
اشتباه همیشه کار حرف است
حرف ها در کنارِ هم که قرار می گیرند
خودشان را برای شلیک یک سطر آماده می کنند
شلیک یک سطر که یک گام جلوتر
از ویرگول از متن به زندگی سفر می کند
وای حالا شما چه قدر ابتدایی حرف می زنید
و ما به یاد
اولین ساعت از آن روز می اندازید که به مدرسه رفتم
من قبل از این که بابا را از معلم یاد بگیرم
بابا را از مادر آموختم
چه قدر زیبا
ولی من مثل تو نبودم
چون کودکی سبیلو بودم که راهِ مدرسه را
تازه یاد گرفته بود
و معلمِ من
به جای این که سبیل داشته باشد ریش داشت
او ریش هایش را به خاطر فتحعلی شاه گذاشته بود
و سبیل هایش را به خاطرِ نیچه زده بود!
و خودش را
به جای یک روشنفکر به ما معرفی می کرد
وای خدای من شماها چه خوب زندگیتان را حفظ کرده اید
برخلاف من که هنوز زندگی ام را
به یاد ندارم
آدم وقتی با مرگ دست و پنجه نرم می کند
به جای این که یک قهرمان دو باشد
سعی می کند
کشتی گیری خوش فکر با عضلاتی قوی باشد
که
همیشه به دنبال خاک کردن دیگران است
اگر چه من بارها شنیده ام که فلانی
با گوش هایی شکسته به مردم احترام می گذارد
و تکیه کلامش خاکتم هست
ولی
این تنها به منزله ی در خاک نشستن حریف
آن هم اجباری است
نه به معنی امتیاز دادن به حریف
ولی دوستان
من مثل شما فکر نمی کنم
نامِ من ویرگول است
کوچک که بودم
از پدرم پرسیدم که چرا نامِ من ویرگول است
در جواب گفت:
به خاطرِ این که همیشه
نصف مشق هایت را نمی نوشتید
و من
به جای نقطه ویرگول در مشق هایت
به یک گام جلوتر از ویرگول فکر می کردم
و آرزو داشتم که به جای نقطه ویرگول
در پایان هر سطر نقطه ای را
احساس کنم که به دنبالش
سه نقطه ی دیگر در اول یک سطر احساس می شود
نقطه سر خط که نباشد
همه چیز به هم می خورد
و حتا فعل ها هم یکدیگر را می خورند!
شماها بر خلاف من همیشه به یک جا رنگ می زنید
مانند نقاشی که همیشه
مشکی را بر بوم خود می پاشد
او
از پدر بزرگش یاد گرفته است که رنگ ها
از نژاد آفریقایی اند
ولی من برای سُرودن یک شعر
به چند جا زنگ می زنم
و همیشه حرف کسی را
قبول دارم که حرف هایش زنگ نزده اند!
خب پس دوست من
فرق این افراد با شما در رنگ و زنگ است
بله همین طور است
ولی من فکر می کنم این طور نیست
چون که تنها
فرق این دو کلمه در حرفِ اول این دو کلمه است
من فکر می کنم
کلمات گاهی مثل هم لباس می پوشند
مثل هم غذا نمی خورند
مثل هم رنگ می شوند
ولی مثل هم زنگ نمی زنند
مثل هم زنگ نمی خورند
صدای
زنگ کلاس مدرسه با زنگ خانه یکی نیست
ممنونم
از صحبت های همه ی شماها که به دل نشست
ولی من زنگ کلاس که می خورد
اعداد را معکوس می شمارم تا به خانه برسم
تا رنگ لباس هایم را عوض کنم
من می خواهم که بدانم
خانه چگونه پوچ می شود
چگونه کوچ می کند
اصلن این طور نیست که خاطره ای تو را
به ساختن خانه ای برانگیزد
وقتی شکل آدم ها را دادائیسم می کشیم
دیگر
مجالی برای این نیست که سیاه یا آبی را
به روی تقویم ها پاشید
همیشه باید مواظب باشید
تا که
در جنگ با یک رنگ مشکی شکست نخورید
هر زنگی از رنگ ها برداشتِ خودش را دارد
و ما زودتر
از حرف هایمان به خانه می رسیم
و این دیالوگ
بین حرف ها و خانه ها ادامه دارد
باید لبخندی را به یاد آورد که با
چهره ی ما شباهت دارد
و این لبخند
آن سوتر از خانه ی ما و شما یافت می شود
او بر درهای تاریخ
زنگ خورده است اما رنگ نخورده است!

 

شعر از: عابدین پاپی(آرام)

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    آذر 24, 1401

    او
    از پدر بزرگش یاد گرفته است که رنگ ها
    از نژاد آفریقایی اند
    ولی من برای سُرودن یک شعر
    به چند جا زنگ می زنم
    و همیشه حرف کسی را
    قبول دارم که حرف هایش زنگ نزده اند

    سلام و درود

    عالی ست

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌹🌿

  2. طلعت خیاط پیشه

    آذر 24, 1401

    درود بر شما
    🌺🌺🌺🙏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا