🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تو نان میخواهی و من عشق…

(ثبت: 7315) آذر 29, 1397 
تو نان میخواهی و من عشق…

همیشه دوستت دارم…

1. به شعر چشم هایت خرابم کن
که تاتار چشم تو
به تیر مژگانش
سالهاست کشته است مرا !

2. مشهور به کفرم و شرک و الحاد
حالی که مومن به توام ، و
خال سیاهت.

3. ضریح چشم های تو
نینوای دلِ من است.
از عطش ات جان به لبم ،
آبی بده
یا بمیران.

4. دستانت انتهای تمام خواستن هاست
خواستنی تر از دستت
چه بخواهم…

5. تمام تنت
باغ شکوفه های سیب است
سهمم برسان.

6. بیا و شیرین کن کام دل
که شیرینی ِ گزِ لبت
به هیچ جای اصفهان پیدا نشود.

7. به خدا قسم ، دروغ نگفتم !
تا همیشه ، 
به کعبه ی تن تو
ایمان دارم.

8. بی قراری ام را نگذاشته ام کس بفهمد
ز خیل کبوترهای گسیل به راهت
تو فهمیده ای لابد !.

9. نوازشگر بهار تن ات است
چشم هایم ، 
این نگاه عاشق
مدام باد !.

10. چه نسیم خونکی ، 
وزیدن گرفته است !
در فروردین ماهِ حضورت.

11. ماه را می بینی؟! 
دارد برای دیدنت، 
از پشت ابرها سَرَک می کشد ؟!.

12. سیبی و از بهشت
من خورده ام و 
خاک نشین شده ام.

13. از تو چه پنهان
کمی دلتنگ ام !
ولی اینجا ، 
همه به صبر و متانت می شناسند ، مرا !.

14. پیله وار ، 
سخت در خود می پیچیدتم !
تنهایی و نبودت …
تا دست زمانه
چگونه ، 
پروانه ام کند !.

15. خیابان های شهر
پر است از آواز تنهایی من !
چگونه نمی شنوی ؟!
سرگذشت من …
نقل زبان تمام گنجشک های شهر است.

16. روایت باغ بهاری است
آغوش تو ، 
مباد ، گذر پاییز به جان ات !.

17. تعبیر تمام خواب های آشفته ی منی !
یوسُف به حسد
از تو نمی گوید.

18. لبانت ، 
باکره مانده اند
که به ما دختر لبانت را نمی دهی ؟!

19. انار سینه ات ، سهم کیست ؟!
من از بهشت 
به هوای آن آمده ام !.

20. تمام فروردین و بهار است
تنِ تو ، 
جانا شبی ، 
مهمانم کن !.

21. نارونی های خیابان
همه ،
سراغ ات را از من می گیرند !
صبح ها آنها ها هم ، 
بی تو ، 
کسل از خواب بر می خیزند.

22. چتر ها را بسته ام
زیر بارانِ نگاهت می روم
بگذار از نگاه تو خیس شوم ، 
عاشق بشوم !.

23. آستان مقدس کوچه
قدمگاه هر روزه ی توست ، 
مرا لیاقتی ده و 
به زیارتی ، نائل.

24. تمام صبح های جمعه
در هوای تو
پرسه می زنم !
کلاغ هایِ پیر …
شاهد این ادعا و گفته اند.

25. صندلی ما دو نفر خالی است !
تو دلِ نشستن نداری و 
من، دلیلِ نشستن.

سعید فلاحی

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. Z .M

    آذر 29, 1397

    درود برشما جناب فلاحی گران ارج

    بسیار زیبا و عااااالی

    دستمریزاد

    در پناه حق

  2. طارق خراسانی

    آذر 29, 1397

    سلام جناب سعید فلاحی عزیز

    ابتدا خیر مقدم می گویم 

    به جمع شاعران پاک خوش آمدید 

    شعر های تان را بند به بند خواندم

    بسیار خوب شروع کرده اید 

    قالب شعر خوشه ای را انتخاب  کرده اید و باعث خوشحالی ست .

    چون مبدع این قالب بنده می باشم لازم میدانم در خصوص شعر خوشه ای یا قالب خوشه ای مختصری برایتان توضیح دهم .

    شعر خوشه ای یا قالب خوشه ای متغیر از ادغام یک یا تمام قالب های شعری پدید می آید .

    غزل مثنوی را می توان شعر خوشه ای نامید .

    شما یک شعر سپید می سرایید ولی ناگهان طبع شما جوشان شده و در ادامه ی آن یک رباعی که متصل به موضوع شعر سپید است می سرایید و سپس یک شعر سپید دیگری می سرایید .

    حال امکان دارد این روند ادامه  یابد  مثلا لازم باشد از یک مفرد برای بیان بهتر  احساس خود  بهره ببرید .این یک نمونه تقریبا  کامل از شعر خوشه ای ست :

    24 سال بعد و در تهران در حین سرایش مثنوی عشق، اتفاق مبارکی رخ گشود که شعر خوشه ای متولد شد.

    شعر خوشه ای قالبی ست که تمام قالب های شعر را می تواند در دل خود داشته باشد .
    در کتاب چشم سوم صفحه ٨٨ – بخش یکم – در ادامه روشن بینی قطره آب این ابیات
    (هر چند که گفت شخصِ حیدر
    در دیده ی ماست ان مصوَّر
    از سوی شمال همّتِ عشق
    آید به جنوب عزِّت عشق )
    با وزن متفاوت آمده است که در ذیل ملاحظه می فرمایید:
    ….
    غرب تسخیرِ خردمندان شود
    جایگاهِ عزت و ایمان شود
    «ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم
    با شما نامحرمان ما خامُشیم »
    »
    هر چند که گفت شخصِ حیدر
    در دیده ی ماست ان مصوَّر
    از سوی شمال همّتِ عشق
    آید به جنوب عزِّت عشق
    «
    ایزد دانا به ما فرموده است
    کار روباه جهان بَد بوده است
    او دریده سینه ی مرغان عشق
    دیده خواهد شد ز ما طوفان عشق
    اگر دقت شود وزن تغییر می کند و دوباره به حالت اول باز می گردد ، همین امر آغازی برای سرایش شعر خوشه ای شد.

    حال در بخش های دیگری از مثنوی عشق ،ملاحظه می فرمایید که مثنوی با اوزان مختلف ، رباعی و شعر سپید و… در کنار هم به یاری شاعر می آیند تا به راحتی نظر و عقاید خود را بیان کند :
    صفحه ی ١٥٦ و ١٥٧ کتاب چشم سوم
    این جهان جای ستمکاری مباد
    جای تهذیبِ نفوس است از فساد
    از خلیل آموز آن بالندگی
    نیست در راهش که سر افکندگی
    تو رها کن خویش را در دست عشق
    هستِ تو گردد نگارا هستِ عشق
    »
    شرف را چو دیدم به نان داده اند
    به ناچیز دُرِّ گران داده اند
    به دلبر بگفتم که خود چاره چیست؟
    بفرمود چاره بجز باده نیست
    شبی باده با نام دلبر زدم
    طلاق دو دنیا به دفتر زدم
    «
    بخل یوسف را برد در قعرِ چاه
    در پناه حق سر آرد بی گناه
    عشق آنجا ضدِّ آن افکارِ پست
    در کنارِ یوسفِ عاشق نشست
    در صفحه ١٩٠
    بخشِ سخن با آقای اوباما:

    گر که تغییر جهان داری به سر
    خویش را در منزل تغییر بَر
    »
    [١] Change for me change for you stop the war
    گفته بر انسان چنین پروردگار
    دین چراغ و تو چراغ افروز باش
    این چنین در عرصه ها پیروز باش
    «
    [٢] I have been to" Gaza"Mr obama
    بود آنجا خون و خاکستر چرا…؟!!
    [٣] Moslem' has been " Obama" put to trump's
    میجوٓد قاتل به آرامی آدامس!!
    دیدی آخر خلق را خود در جهان
    نی لنین ، نی مارکس شد آئینِ شان
    صفحه ١٢٢
    می سرایم ای نگارا شعر روز
    چشم خود از گفته های من مدوز
    »
    وقتی دروغ
    قامت خود راست می نمود
    و راست
    قامت خود را شکسته دید
    با گریه گفت
    یک از کاروانیان:
    « با کاروان هیچ
    با همرهان پوچ
    ما را چه کس به منزل مقصود می برد؟»
    «
    یازده سپتامبر باشد یک دروغ
    یک جنایت وز بلاهت یک نبوغ!!
    ….
    صفحه ی ٢١٥ و ٢١٦
    ….
    آسمان دین نبودش آفتاب
    گر نبود آن شاهدان انقلاب
    در رباعی های من نقش شهید
    یک حماسه از ادب را آفرید
    «
    از لاله ی سرخ نغمه ای بشنیدم
    نقاش شدم، ز دیده خون پاشیدم
    نقاشی داغِ دل به پایان برسید
    تصویرِ شهید را به دفتر دیدم
    »
    باز می آید به یادم شعر ناب
    شعرِ زیبای طلوعِ افتاب
    گلرخان ، خورشید را باور کنیم
    بندکیِ حضرتِ داور کنیم
    هفده شهریورِ پنجاه و هفت
    مانده در اندیشه، از یادم نرفت
    دوست دارم اُمَّتِ امید را
    آب را، آیینه را، خورشید را
    یادم آید از ستم وان شامِ درد
    از زنانِ شیر دل ، روزِ نبرد
    عشق، چشمش خوانگاه ژاله بود
    ژاله میدانی که پُر از لاله بود
    در خیابانی که خون جوشیده بود
    فاطمه در فاطمه روییده بود
    رود خون ما روان همواره است
    چاره سازم گفت تنها چاره است
    تا از این رَه ما کجا شوئیم دست
    راه باید رفت و بُت ها را شکست …

    در پناه خدا 

    • زانا کوردستانی

      آذر 29, 1397

      درود بی پایان

      باعث افتخار در است در رکاب شنا بودن و بسی و والاتر که شما افتخار دادید و سروده های بنده را خواندید و لطف خود را عنایت فرمودید

      در پناه حق

  3. سخت در خود می پیچیدتم !

    بنظر می آید می پیچدم بوده.

    درود بر شما

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا