🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تکه سنگی خُرد را با کوه سنجیدی چرا ؟

(ثبت: 5418) بهمن 10, 1396 

درد هایم را فقط یک ناله نامیدی چرا؟

تا به تسکینِ دلم آهی نبخشـیدی چرا؟

یک نفس بر رفعِ غم هایم  نکوشیدی چرا ؟

زیرِ پای زندگی مُردَم  نفهمیدی چرا ؟

جای گریه بر مزارم آه ! خندیدی چرا ؟

سینه ام از زخمِ هجرانی، شده دریای خون

سر زغم بر جیب بُردم در فراقت لاله گون

لیلی تو رفت و ای مجنونِ فریادِ قرون

ای طبیب درد های بی سرانجام جنون

حالِ بیمار قدیمت را نپرسیدی چرا ؟

من به گرد تو بچرخیدم، نه کم، بسیار هم

درد هایت را بنوشیدم به جان، ای یار، هم

گفتی و من هم ببخشیدم، شدی آزار هم

من به هر ساز تو رقصیدم، ولی یکبار هم

با نوای  ساز چشمانم ، نرقصیدی  چرا ؟

بشنو  از  مرغِ  دلم اندوهِ این  آواز را

ای که  دانستی مرا و  این  دلِ  پُر  راز را

معجزت گفتی ز دل، دیدی دو صد اعجاز را!

از نگاهم خوانده بودی حسرت پرواز را

باز هم بی اعتنا، بالِ مرا  چیدی  چرا ؟

غم نه قلبِ من، سراسر سینه ی خونین درید

مرغِ جان، جان بَر لب او هم از قفس آخر پرید

پیکرم از دَرد چون  ماری  به خاکی  می خزید

چشم بی خوابِ مرا دنیا به آتش می کشید

در گلستانِ خودت آرام خوابیدی چرا ؟

عاشقی دیری خدا داند که ایمانِ من است

با خدا بَر درد فائق گشته ، پیمانِ من است

با چنین عزمی ، غمی خود گوی میدانِ من است

گفته بودی : « صبر تنها راهِ  درمانِ  من  است »

تکه سنگی خُرد را  با کوه  سنجیدی چرا ؟

برگِ عمرم را  خزان  پژمرد و دردم می فزود

طارقِ آشفته دل، تا دید دردم می سرود:

«با چنین دردی بگویم زندگی آخر چه سـود؟»

این همه پرسیدم و  پاسخ همین  یک جمله بود

گفته بودم درد دارد عشق، نشنیدی چرا ؟

مخمس با تضمین از غزل سرکار خانم عظیمه ایرانپور