🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 * خاطره انگیزترین …..

(ثبت: 261183) تیر 9, 1402 
* خاطره انگیزترین …..

…در روزهای پایانی فروردین نه سال پیش برای عمل آب مروارید چشمهایم به شهر خود کاشان رفته بودم.روز سوم از اقامتم از کوچه ای که خانه ی پدری در آن قرار داشت می گذشتم و خاطرات کودکی و نوجوانی و جوانی را در ذهنم مرور می کردم….ناگاه صدای گرم زنی رشته ی خاطراتم را گسست:
-سلام عباس آقا…
از پس پرده ی غبار گرفته ی چشمانم زن مسنی را دیدم که دست دختر بچه ای سه چهارساله در دستش بود.جواب سلام زن را داده و نداده خشکم زد…او خودش بود..لیلی دوران جوانی من…لیلی روزهای بر باد رفته ی جوانی…
لبخند محو و گزنده ای بینمان رد و بدل شد و زن مسن -لیلی دوران جوانی ام-قدمهای بی رمقش را تند کرد تا بگریزد ؛ از من …از خاطرات تلخ تلخ و تلخ گذشته…از ماجراهای تلختر از شرنگی که داشتیم…از آن کوچه و شاید از نگاه سنگین همسایه هایی که گوشه ی پرده ی پنجره را کنار زده بودند تا آنها نیز به نوعی خاطرات گذشته شان را مرور کنند….
لیلی روزگار جوانی من سالهای سال است که تنها سر بربالین می گذارد…دنیا به او و شوی تحمیلی اش وفا نکرد ؛ اگرچه فرزندانی پشت سرهم آورد تا به پدر و مادر و فامیل و اهالی محل ثابت کند که زندگی اش شیرین و بی دغدغه است…
و من نیز بر گامهای مرتعشم افزودم تا خود را از کوچه ی خاطرات جوانی برهانم ؛ کوچه ی روزهای خوش تیپی و پوشیدن شلوار ایزی و کفش ورنی و اورکت امریکایی و غرق شدن در رایحه ی عطر و ادکلن دانهیل و آدیداس…
آی جوانی جوانی جوانی! چه روزها که با تو نزیستم و در تو نمردم….
در گذر از کوچه ی خاطرات -در روزهای پایانی فروردین 93- خاطره انگیزترین غزل همه ی عمرم متولد شد که چنین است:
***
دیگر نه من آن مرد جوانم نه تو آن زن
کز عطـــر تنش مست شود کوچه و برزن

افتاده ز پا مثل دو بیدیم به هامون
خشکیده تر از دست و دل مرد تبرزن

تن داده به هر حادثه در رهگذر باد
دل بسته به خاشاک و خس دشت سترون

در پاسخ هر چشمک آمیخته با اشک
وقتی که فرستاده شود از طـــــرف من

لبخند تو دیگر نه ملیح است و نه نوشین
ایمای تو دیگر نه فریبا و نه رهزن

با این همه گر دوست مرا داشته باشی
با خاطره ی عهد کهن قدر یک ارزن

این جان که مرا هست وبال تن رنجور
وین سر که ترا روز و شبی بوده به دامن

سازم به فدای تو و ریزم به قدمهات
تا آن که ادایم شود آن دین به گردن.

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):

نقدها
  1. *خونه ی بچّه داری! …………………..

    *فکاهی فاخر و زیبای زیر اثر طبع وقّاد شاعر امّی کاشان روانشاد «سیّد رضا محمدی نوش آبادی» است.«سیّدرضا»این گوهرناشناخته ی دریای بیکران شعروادب پارسی به حق از عجایب عصر ماست ؛ زیرا بی کمترین سواد خواندن ونوشتن شعرهایی اغلب فاخر و دلرباسروده است……خدایش رحمت کناد……….

    اگر اثاث منزلت همیشه جا به جا میشه
    اگر که فرش تازه ات دو روزه نخ نما میشه
    اگر به ضربه ی لگد سماور تو تا میشه
    پیرهن سفید تو تو لوله ی بخاریه
    برو بشین و دم مزن، خونه ی بچه داریه

    اتاق و سرسرای تو اگر زباله دون شده
    میون خونه ات ولو شیشه و استخون شده
    اگر که جالباسی ات کلّه ی ناودون شده
    اگر که لنگه کفش تو تو قفس قناریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    آجرِ سالمی اگر نمونده روی بام تو
    صدا اگر نمی دهد رادیو و گرام تو
    اگر مگس وول میخوره روی غذای شام تو
    بخور صداشو در نیار مگو که کوفت کاریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    اگر ز هم سوا شده پایه ی میز و صندلی
    گناه این کارِ بَدو نذار به پای ممدلی
    اگر سه ساله دخترت میکنه «لقص بندلی»*
    نگو که انحراف او گناه عمّه ماریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    اگر که زیر تخت تو لونه ی جوجه کفتره
    همیشه جوجه کفتره اینور و انور میپره
    اگر که جوجه کفترو گربه می قاپه میبره
    دنبال گربه ده نفر مثل سگِ شکاریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    اگر حسن با تیرکمون به شیشه ها سنگ میزنه
    اگر رجب با قلمش پنجره رو رنگ میزنه
    اگر نقی ز پشت در بیخودی هی زنگ میزنه
    اگر تقی با صندلی مشغول خر سواریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    اگر که قند قندونت توی اتاق ولو میشه
    اگر جواد جیش میکنه تو رختخواب تلو میشه
    اگر کتاب درسی اش دود میکنه علو میشه
    اگر که حصّه ی تو هم شب تا سحر خماریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه

    اگر که «سدرضا» همه ش جوک میگه و میخندونه
    آب گل آلود میخوره به جای آب هندونه
    پز میده پیش این و اون شاعر شهر کاشونه
    تو خواب خود هی می بینه دکتر افتخاریه
    برو بشین و دم مزن خونه ی بچه داریه.

    زنده یاد #سیدرضا_محمدی_نوش_آبادی

    *رقص بندری
    👈

  2. زهرا آهن

    تیر 9, 1402

    نمی‌رسم به تو دیگر ولی بدان جانم
    همیشه پای زنی در میان مهلکه است

    به پای خود که نرفتم به جبر قصه نویس
    شروع خون‌بس خورشید و شام معرکه است…

نظرها 11 
  1. معین حجت

    تیر 9, 1402

    به به…استاد چه غزل عاشقانه زیبا و دلنشینی…
    درود بر شما، دلتان بی غم👏👏👏💐💐💐

    • درودتان…..از حسن توجه آن استاد عزیز و ارجمند سپاسگزارم.
      🌺🌺🌺🌺

  2. احسنت استاد ارجمند
    بسیار شورانگیز سروده اید.
    در پناه خدا از هر گزندی در امان باشید
    🙏❤️🙏🌺🙏❤️🙏🌺🙏❤️🙏🌺💐🌿🍃

    • مهین بانوی شعر و ادب پارسی را درود.از حسن عنایت تان ممنونم.
      🌸🌸🌸

  3. علی معصومی

    تیر 9, 1402

    درود و ارادت
    ♡♡♡
    من دور شدم از تو و تو دورتر از من
    ای عمر گرانمایه چه شد زور تهمتن؟

    دلبستن بیهوده به گرودنه ی عالم
    کوبیدن آب است که در داخل هاون
    ✍همین حالا

  4. طارق خراسانی

    تیر 9, 1402

    سلام استاد عزیزم

    امروز جمعه زیبایی داشتم اول صبح صدای گرم شما نصیبم شد و در این عصر غم گرفته فوشه صفحه انرژی بخش شما دلم را شاد کرد.
    استاد نازنینم همه ذرات جهان عاشقند اگر نبودند این هستی شکل نمی گرفت یکی از ویژگی های شما همین حضور عشق در جسم و جان شماست.
    در پناه خدا شاد و سلامت باشید.

    در پناه خدا🌱❤️👌👌👌👌👌👌❤️🌱

    • درودها استاد طارق خراسانی عزیز و فرزانه…….از حسن توجه و نظر دلنوازتان سپاسگزارم.
      🌸🌸🌸❤️❤️🌺🌺🌺

  5. مهرداد مانا

    تیر 9, 1402

    سلام راجع به لیلی جوانی تان دو نکته عرض کنم
    اول اینکه تمام زیور و زینت جوانی شما و پدرم و آن جوانان زمان شاهی به منسوجات و کالاهای غرب بستگی داشت . همانطور که خود از شلوار و کفش و عطر آن زمان نوشته اید . با آن تریپ جوانی کردید ولی برای ما ممنوعش نمودید و ما جوانی مان در این دوره حرام شد . جوری که شلوار لی هم می پوشیدیم باید از چنگ پلیس فرار می کردیم . و نسل ما هرگز نسل شما را به خاطر خطا و خیانت و ستمی که بر ما روا داشتید ، نخواهد بخشید

    نکته ی دوم :
    تا با در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم
    گهی از کوچه معشوقه خود می گذرم …

    • علیک…..
      ما کجا جوانی کردیم مشدی؟ سالی که انقلاب پیروز شد من جوان 20 ساله ای بودم مشحون از شور و غرور جوانی….تازه می خواستیم جوانی کنیم.از نسل من خطا و خیانت و ستم بر نسل شما روا داشته نشد.من در همه عمرم تا به حال خود را در شعر مستحیل کرده ام.همیشه خود را ارجح و افضل از آن دانستم که عضو حزب و گروه و دسته ای شوم.همان زمانها در شعری گفته بودم:
      قلّاده پذیر نیست شاعر
      در بند اسیر نیست شاعر….
      بعد از پیروزی انقلاب هم از همان نوع پوشش و به قول شما زیور و زینت استفاده کردم و بارها متهم شدم به این که از «لباس شهرت»استفاده می کنم که در تضاد با مذهب است.در همان زمانها در شعری طنز سرودم:
      شیخ گفتا نانت آجر می کنم
      گفتمش مرسی ؛ تشکر می کنم ….
      *نکته ی دوم :
      شعر سنتی زیاد بخوان ؛ لااقل تا جایی که شعر شاعر را خراب نکنی:
      تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
      گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم…..
      …واما کسی تصور نکند من و مانا شاخهامان گَل ِ هم گیر کرده است و عنقریب است که جنگ مغلوبه شود….لاوالله….چنین نبوده و نیست وهم نخواهد بود.

      • مهرداد مانا

        تیر 10, 1402

        سلام مجدد
        آقا مشکل با شخص شما نیست نسلی که این مشکلات رو با انتخاب بدشان درست کردند رو میگم … ولی واقعا من فکر کردم شما موقع انقلاب سن بیشتری داشتید . پس خودتون هم کم عذاب نکشیدید🤕🤕
        در مورد شعر استاد شهریار تقصیر من نبود وجدانی دخترم لج کرد گفت اینه … منم تسلیم شدم و گفتم چشم همینو می نویسم 😅😅😅

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا