🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
.
دور افتاده تک درختی که دور تا دور آن بیابان بود
ایستاده میان زمانها دست هایش شکوفه باران بود
.
کاروان رفته بود و من ماندم با قطار دل بی قراران
یاد او در حولی قلبم چشم من در پی کاروان بود
.
بوی اردیبهشت جاری شد باد می آمد از دور و نزدیک
بال می زد به هرسو پرنده رود بالنده و خروشان بود
.
بر تن ترد شاخه ها گلخند لحظه ها با پیامی بهاری
سبزه ها مخملین و جان آویز آبشار امیدافشان بود
.
روی آورد سویش الهامی اشک غلتید کنج چشمانش
از بلندای تپه راهی شد استرس داشت گاه لرزان بود…
.
کیست او چیست او چه می جوید عابری در خیابان رویا
جلوه ای در میان تماشا او که در پیچ و تاب و حیران بود
.
سهمش از زندگی جان بر لب سفره ی غصه گسترده تقدیر
دست خالی تر از قحط سالی اول و آخرش پریشان بود
.
ما در این قصه رو دست خوردیم روی خط مداوم حسرت
روسیاه از غبار اغواییم این هنر سازه کار شیطان بود
.
تا مسیر دروغ پا برجاست بی حیا رفته اوج از میان بر
ناروا شد روا با تلنگر کاشکی غم فقط غم نان بود
.
کاروان رفت و من نمک گیر از خاطراتی که از یاد رفته
آرزو ها که بر باد رفته این حدیث امید واران بود
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
اردیبهشت 27, 1401
درودها بر شما استاد گرامی ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اردیبهشت 27, 1401
درود و سپاس ازلطف حضور تان بزرگوار🙏🙏🙏🙏
اردیبهشت 27, 1401
سلام. و درود
بسیار زیبا
در پناه خدا
🌿👏👏👏👏👏👏🌿
اردیبهشت 27, 1401
درود و سپاس ازلطف حضور تان بزرگوار🙏🙏🙏🙏
اردیبهشت 27, 1401
درود🌹🌹