![سمانه تیموریان](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2019/01/avatar_27.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقتی شنیدم رفته ای از شهر
دنیا برایم مثل زندان شد
چون عابری خسته دلم انگار
راهی سرما و زمستان شد
چیزی مرا از عمق تاریکی
سمت جهانی تازه هل می داد
چیزی که آنرا شعر میخواندند
چیزی شبیه یک بغل فریاد
یادم نرفته برف می بارید
آن شب کشاندم سمت در خود را
دیگر نمی لرزید دستانم
روحم نمی فهمید سرما را
خیره شدم به آسمان شب
عطر تنت پیچید در شعرم
با دانه های برف باریدی
بوسیدمت آهسته در فکرم
حس می کنم مردم، ولی خوبم
مانند غم آرام و تودارم
مانند شال گرم و زیبایی
پیچیده یادت دور افکارم
ظاهر شدی در آتش کبریت
دارم تو را در نور میبینم
حس میکنم آغوش گرمت را
دیگر نه تنهایم، نه غمگینم…
سمانه تیموریان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
خرداد 17, 1399
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 17, 1399
سلام
پایان بندی شعر آتش می زند بر جان آدم
و به لحاظ روایی این پایان بندی تکان دهنده و زیباست
اما امید که خارج از شعرتان
همواره عاشق باشید به شادی و آرامش و دلخوشی …
🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 19, 1399
درود بانو تیموریان عزیز
نویسا باشی و پیروز
در پناه مهر🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 23, 1399
سلام و درود،
خدا قوت فرهیخته ی گرانقدر!
لطفا در تازه ترین کارگاه شعر پاک، ما را از همراهی تان بی بهره نگذارید. در خدمت تان هستیم در👇👇👇
http://sherepaak.com/229259/–
پاسخ
بستن فرم