🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رفته ای از شهر

(ثبت: 227586) خرداد 17, 1399 

 

وقتی شنیدم رفته ای از شهر
دنیا برایم مثل زندان شد
چون عابری خسته دلم انگار
راهی سرما و زمستان شد

چیزی مرا از عمق تاریکی
سمت جهانی تازه هل می داد
چیزی که آنرا شعر میخواندند
چیزی شبیه یک بغل فریاد

یادم نرفته برف می بارید
آن شب کشاندم سمت در خود را
دیگر نمی لرزید دستانم
روحم نمی فهمید سرما را

خیره شدم به آسمان شب
عطر تنت پیچید در شعرم
با دانه های برف باریدی
بوسیدمت آهسته در فکرم

حس می کنم مردم، ولی خوبم
مانند غم آرام و تودارم
مانند شال گرم و زیبایی
پیچیده یادت دور افکارم

ظاهر شدی در آتش کبریت
دارم تو را در نور میبینم
حس میکنم آغوش گرمت را
دیگر نه تنهایم، نه غمگینم…

سمانه تیموریان

 

 

 

 

نظرها
  1. رسول رشیدی راد

    خرداد 17, 1399

    🌹🌹🌹🌹🌹

  2. فریبا نوری

    خرداد 17, 1399

    سلام
    پایان بندی شعر آتش می زند بر جان آدم
    و به لحاظ روایی این پایان بندی تکان دهنده و زیباست
    اما امید که خارج از شعرتان
    همواره عاشق باشید به شادی و آرامش و دلخوشی …
    🌹🌹🌹

  3. مینا یارعلی زاده

    خرداد 19, 1399

    درود بانو تیموریان عزیز
    نویسا باشی و پیروز
    در پناه مهر🌹🌹🌹

  4. محمدعلی رضاپور

    تیر 23, 1399

    سلام و درود،
    خدا قوت فرهیخته ی گرانقدر!
    لطفا در تازه ترین کارگاه شعر پاک، ما را از همراهی تان بی بهره نگذارید. در خدمت تان هستیم در👇👇👇
    http://sherepaak.com/229259/–

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا