🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دوباره پنجره ای ایستگاه باران است
دوباره درد به هر گوشه ای فراوان است
پناهگاه زمستانی ام، دلم خون است
مرا به بوسه ی گرمت ببر، زمستان است
نفس کشیدن مردم گران چو بار گناه
به عصر جهل مرکب، که مرگ ارزان است
به عمر رفته دریغا که هیچ پیمودم
ز هیچ مانده چه خواهی؟ گذارِ پایان است
فلک مراد دل عاشقان نخواهد داد
به خاک وخون شده غرق آنکه اهل عرفان است
به کوچه باغِ خیالش هنوز می خوانم
که جایگاهِ دلم گیسوی پریشان است
18 فروردین 1400
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (10):
فروردین 19, 1400
سلام و درود و ارادت
بسیار زیبا ❤️🙏
پاسخ
فروردین 19, 1400
سلام و درود
سپاس از مهر حضورتان
در پناه خدا 🌿🙏🌹🌿
پاسخ
فروردین 19, 1400
به کوچه باغِ خیالش هنوز می خوانم
که جایگاهِ دلم گیسوی پریشان است👏👏
سلام
مثل همیشه عالی و پر از حس ناب و زیبا
لحظه لحظه های تان سرشار از آگاهی و بیداری
سپاس
🌹🌺🌹🌺🌹
پاسخ
فروردین 19, 1400
سلام و درود
سپاس از حضور گرمتان
در پناه خدا 🌿🙏🌹🌿
پاسخ
فروردین 22, 1400
بعضی از حرف ها دل را می برد به آسمان خیال و دست در دست رویا می گذارد آدمی را و رها می کند.
اثر شما چنین حسی را برای من داشت.
بهره بردم بی اندازه نیز…
درود بر شما
پاسخ
فروردین 23, 1400
لطافتِ مهر تو را ندارد آب
درستِ گفته همین است گوهر نایاب
سلام بر فرزند عزیزم امیر مهربان
سپاس از نگاه پر مهر و حال بسیار خوبت که حال ما را هم خوب کرد.
در پناه خدا 🌿🙏🌹🌿
پاسخ
بستن فرم