🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شاعرم من ،…شِمشِ آهن نیستم :

(ثبت: 262689) مرداد 14, 1402 

 

رویَد از کِتفِ قفس ها ، بال ها
خُشک شُد در سینه ترسِ کبک ها از دال ها

لَذّتِ دائم ندارد کامخواری از فِساد
شب ؛ چو گیرد اوج ، گردد پا به ماهِ بامداد

شاعرم من،…
شِمشِ آهن نیستم.
با وجودِ اینکه عُمری ایلیاتی زیستم..
اینکه دارد در دَرونِ شعرهایم شَروه خوانی می کُند، من نیستم

این غَم آهنگِ گَلوپیمایِ آهی نَم نَم است
این نهیبِ پُر سکوتِ سوزناکِ آدم است
این شکیبا خَشمِ پُر اندیشه ی فریادهای فَر دَم است.

هیچ عُمری تا اَبَد ، نورِ چراغش چاق نیست
هیچ طِفلی تا اَبَد ،کَت بَسته ی قُنداق نیست
هیچ صبری تا همیشه لال نیست
.. تا به کِی باید نِئاندِرتال زیست

سیب تا کال است، با برگِ خودش همرنگ هست
فَهم ، چیزی نیست جُز فِکری که دیگر کال نیست

بی عصایِ ساقه ای، از خاک”پیچک”برنخاست
از تنورِ سَرد ؛ بویِ نانِ سَنگگ، برنخاست

شوکتِ آزادگی ، آسان نمی آید به چنگ
این جهان ، آغاز شُد؛ با انفجارِ بیگ بَنگ

گاه در تَنپوشِ یک ناز است, نازی مُسلکی
نیست هر تصویرِ زیبا ، لایقِ قابِ قَشنگ

بود باید قَدردانِ  :” لحظه های جَم کُـلاه”
عُمرِ رفته  بَر نخواهد گشت مثلِ بومرَنگ

می نِماید عشق، از ژَرفایِ جانت ؛ راه را
اینکه باید در کُجا پَـروانه باشی، یا پَلنگ

نُسخه ی پرواز را ، کوتـاه می پیچد قفس
عقل ریزد کُرک و پَر، در آشیانِ ذهنِ تَنگ

جا نگیرد در دَرونِ مَنطقِ ” ارشـاد ” ، زور
پای را کُفری کُند ، ریگِ دَرونِ کفشِ تَنگ

گونه گون تفسیر دارد در میانِ خلق،عشق
در غُبارِ فقر ؛ پیدا نیست ، مَرزِ نام و ننگ

کِی تَوان ؛ آزادمردان را ، به دُنیـا بند کرد
صِید با قُلاب نَتوان کرد در دریـا ،  نهنگ

صیقلِ جـان است صبر و بـا مددکـاری او
می توان برداشت از چشمانِ بیناکور زَنگ

جَهلِ ما ، زَنگوله ی بیدار باشِ فَهم ماست
من نمی گویم نباید از شَرارِ رنج کاست
آنقَدَر دانم که باید گنج را…
با کَفِ تاوَل نِشانِ رنج خواست

نیست این دُنیا به جُز تبعیدگاه بُرد و باخت.

خشم را در نُطفه اش، باید خِرَد اَندیش کرد.
در بیابانی که می روید در او خونخوار خار
گاه باید شال را پاپیچ پایِ خویش کرد

فارغ از هر مُرده باد و زنده باد
رنگ خواهد باخت شب ، چون روز جاگُستر شود.

“وَهم”چیزی نیست جُز یک”بودباشِ کاغذین”.

در مصافِ دیرپایِ فَهم و وَهم،…
آنچه زود آتش بگیرد ، زود خاکستر شَود

من که در پایِ اُمیدم، انتظارم خاک خورد
من که صبرم آنقَدَر جان کَند تا جوفِ انارش چاک خورد
خوب می دانم که در هر انقلابِ دَرک خیز
رونِمایی می کُنند از کاوه هایِ خُدعه کوک
خوب می دانم که در هنگامه های چکمه پوش
پوستینِ شیر می دوزند بر اَندامِ خوک

هرکه با طبعِ پَریشان زُلف از مادر بِزاد
واهمه هرگز نخواهد داشت از آشوبِ باد

آدمی، عکسِ دَرونِ قاب نیست
زندگی،.. مُرداب نیست
تَر تَمیز و شیک بو بُرده ست شوکِ شب شکارِ شیرکوه..
پَر ، لَحافِ خواب نیست.

دیدِ پابَرجا نَدارد فهم های کِرکِره
حرکتی سرخود ندارد فکرهایِ فِرفِره
در کَلافِ گُم سَرِ “دل رَعشه های باکره ”
عقل می لَنگد در آن ذهنی که باشد پُر گِره

کِی تَوان با مُشت کوبیدن غُرورِ کوه را
گرچه دُنیا فارغ از تب لرزه ی اندوه نیست
خاک بر سر کرد باید خادمِ اندوه را

دل نباید بَست بر هر غُنچه ی نشکُفته ای
با صبوری دید باید در غَلافِ غُنچه چیست
شاید این رُخ بسته ی مَخمل حجابِ مُشک دَم
خوشه های خار دارد در شِکَم

هر که در رَگ دارد او خون از غُرور داریوش
دل نخواهد بَست بر هر مُنجیِ پیژامه پوش

غفلتِ سُکرآوری ما را به قَعرِ خواب بُرد
خوابمان سیلاب شُد،…
~  دُنیایمان را آب بُرد.

می توان درمان نِمودن زَخمِ تن را با زَمان
وای از آن زخمی که دارد در رَوانت آشیان

ِدر مَرامِ فهمِ دوراندیش نیست،..
زیرِ پایِ هر سُخن ، زیلویِ دل انداختن.

آنچه در “مُردابِ شاهی شهر” ، تَسکینِ بَلاست
لحظه ی گُل دادنِ نیلوفرِ قادیکُلاست

گَهگُـداری کـرد باید کشفِ معنا , زیرِ پوست
پـاچه وَرمـالیـدن و بُگـذاشتن پـا زیرِ پوست

در خُروشِ سِیل ، پیدا نیست زیـر آب ، سنگ
نیست هر احساسِ،مثلِ عشق پیدا زیر پوست

ای که می پیچی به پایِ رَقص،با فَتوای شَرع
رَقص ؛ با “نوزاد” می آیَـد به دُنیـا زیرِ پوست

در سَرِ هر مَرد، یک سُودای رامین خوی هست
هر “زنی” ؛ دارد کمی مِیلِ  زُلیخـا ، زیرِ پوست

دِلتَپِش های نخُستین  نیست از جولانِ عشق
عشق باید قد کِشد ؛ تـا وا کُند جـا زیرِ پوست

نیش دارد در دهان و خوش خط و خال است مار
نیست هر لبخند “یک شوقِ شِکوفا” زیرِ پوست

“مِیل” با گرمی نگیرد دستِ “مَنطق” را ، مُـدام
گـاه بینِ این برادرهـاست ؛ دَعـوا ، زیرِ پوست

با دَرایَت می توان از”دام ها”هم “دانه” ساخت
با تبسم می توان از “شِکوه ها” هم “شانه” ساخت

کاش می دانست گوشم، “این سُروشِ غیب” کیست!؟
اینکه مثلِ”کبکِ کِینو” رویِ دوشم لانه ساخت

با وجودی که؛ در این دیجور شب،..
“نیست پَروا زُلف یالان را هم از جان باختن”؛
دولت بیدار را ،…
~ بیدار ؛…
~ باید،…
~ ساختن.

با وجودی که ؛ در این خون کِشتگاه،…
“ساحرِ شب ؛ دیوسالارِ تَباهی گشته است”
‌کِیقُبادِ صُبح ؛…
~ بر می گردد از راهی که راهی گشته است
.
.
.
.
شادان شهرو / تیرماه و مُردادماه ۱۴۰۲/ یوسف آباد قوام
.
…………………………………………………………….

پ ن :

شوک = در گویش بختیاری به جُغد ، شوک می گویند.
شیرکوه = منطقه ای در رودبار گیلان
قادیکلا = نام مردابی در قائم شهر ( شاهی شهر ) مازندران
کبکِ کِینو = کبک کوهستان کِینو،  کِینو نام کوهی است در مرز میانِ سردسیر بختیاری واقع در چهارمحال و بختیاری و لرستان و گرمسیر بختیاری در خوزستان

 

 

نظرها 16 
  1. درود و احترام
    شادان شهروی بختیاری والا مقام
    شاعر شهیر و نیمایی سرای شهر
    طنین انداز نوایتان.
    دلتنگ همیشگی اشعارتان هستم
    بسیار عالی می سرایید.
    پیروز باشید و پاینده

    • درود بر محمد نازنین
      ارادتمندم جناب
      به لطف خوانده اید دوست من
      ممنونم از محبت و حضور ارزشمندت
      سربلند باشید
      🙏🌹🌹🌺

  2. طلعت خیاط پیشه

    مرداد 14, 1402

    جناب شادان شهرو بختیاری ارجمند
    از اینکه خواننده ی سروده ی زیبای شما هستم خوشحالم و زیبایی قلمتان را می ستایم .
    در پناه عشق خدا
    پاینده باشید
    👏🌺🌸👏🌺🌸👏🌺🌸🌺🌸💐🌿🍃🌹

    • درود بر مهربانو طلای کرمانی بزرگ ارج
      خیلی خوش آمدید خانم خیاط پیشه . ممنونم از محبت و مهربانی و حضور ارزشمندتون . به لطف خوانده اید گران قدر
      سربلند باشید
      🙏🌹💐🌷

  3. مهرداد مانا

    مرداد 14, 1402

    سلام
    بند به بند و بیت به بیت و خط به خط شعر را پیش آمدم . در واقع از آن دست سروده هایی ست که هرگز از اوج به حضیض نمی افتد . این ماییم که کم می آوریم و نمی توانیم همراه شعر همچنان در اوج پرواز کنیم . محبت شما را در سایت نو هم دیدم . اما به دلایلی معذور بودم از پاسخ دوستان . اینجا آمدنتان را ارچ نهاده و ازین فرصت استفاده می کنم و از شما تشکر فراوان دارم . سری هم توانستی به ما بزن استادعزیز .

    • درود بر مانای سخنور و خوش ذوق
      ارادتمندم جناب
      به لطف خوانده اید
      ممنونم از حضور ارزشمندت . و سپاسگزارم از نور امیدی که می تابانید

      برای عرض ادب خدمت خواهن رسید

      🙏🌹🌹🌸

  4. معین حجت

    مرداد 14, 1402

    درود بر شما …
    دستمریزاد👏💐

    • درود بر حجت گرانقدر
      خیلی خوش آندید
      ممنونم از حضور ارزشمند و سپاسگزارم از مهربانی تان

      🙏🌹🌷🌺

  5. علی معصومی

    مرداد 14, 1402

    سلام شهروی نازنین
    چه خوب شده که آمدی
    ♡♡♡

    • درود بر جناب معصومی نازنین
      غزلسرای خوش ذوق
      خیلی خوش آمدید
      مهر حضورتان را سپاس

      🙏🌹🌷🌺

  6. سینا دژآگه

    مرداد 16, 1402

    سلام و عرض ادب جناب شهروی عزیز
    بی‌اغراق یک دنیا خوشحالم از آشنایی با قلمتان. عجب شعری سروده‌اید. دست‌مریزاد!
    زنده باشید🌸🌺🌸🌺

    • سلام جناب دژآگه نازنین
      شرمنده می فرمائید بزرگوار
      به لطف خوانده اید
      و چقدر نامتان برایم آشناست .
      خیلی خوش آمدید و ممنونم از محبت و مهربانی و حضور ارزشمندتان
      🙏💐🌹🌷🌺

  7. برهان جاوید

    مرداد 16, 1402

    درود استاد ارجمند شهرو گرامی
    خواندن صد باره ی این اثر
    جز لذت و ارزش مضاعف نیست
    🌺🌺🌺🌺👏👏👏❤️❤️❤️

  8. درود بر برهان نازنین و گران اَرج
    لذت حاصل از حضور شما در پایِ این شعر ، بسیار بیشتر از خودِ شعر است
    ممنونم که به لطف می نوازید
    و به مهر امید می بخشید.
    یک دنیا سپاس از حضور ارجمندتان

    🙏💐🌺🌹

  9. احسنت عالی بود

    • درود بر مهربان همیشه همراه
      و پسرخاله ی همیشه امیدبخشم .
      ممنونم از حضور ارزشمندت

      مریدِ معرفتت هستم تا ابد

      🙏❤️🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا