🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
فوران اشک
او گفت مرا ، لقمه به قد رِ دهنت نیست
این پارچه هم رنگ و خط پیر هنت نیست
دانه نشدی تا بشوی کِشته به دشتی
هیزم نشدی مرحله ی سوختنت نیست
تا چند نشینی به خیالات و تَوَهُم
دلسوخته ی من دل من هم سخنت نیست
ای ساده ، به شیرینی شیرین شده ای خام
بازو نزدی جوهره ی کو ه کنت نیست
عاشق شده ای ، هیچ ندانی و نفهمی
در عشق به جز مرگِ بدون کفنت نیست
ای کودک اندیشه ی من فکر نکردی
این نقش به جز نقشه ی بر هم زدنت نیست
هر لب، که لب سازه ی ساز دهنی نیست
گفتم که مرا قصد عروسک شدنت نیست
اشکم فوران کرد نگاهم به زمین ریخت
گفت ای گل من موسم پر پر شدنت نیست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):