🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قاصد شادی

(ثبت: 479) دی 12, 1394 

صــــاحبـدلی کــو تـــا مـــرا آزاد از غمها کند

با جرعـــه ی پیمانه ای صد عقده از دل وا کند

بیـــزارم از فرزانگی ، می ســـوزم از بیگانگی

کـــو بـــاده ی دیوانگی ، تا عقل را رسوا کند

دارم دلی سرشـــار غـم ، میخانه ای باید روم

کآنجا به بانگ زیر و بم ، ساغـرمرا پیدا کند

سرشاردردم باده کو؟ازخم به جام افتاده کو؟

وان ساقی آزاده کو ؟ کز مـــی حکایتها کند

تاچند از غم گفتگو؟محفل به محفل کوبه کو

با «قاصـد شادی» بگو ، یک بار یاد از ما کند

خودرا به دام انداختم،گه سوختم گه ساختم

دیدم تورا دل باختم،عشقت به دل غوغاکند

تاروزوشب درانجمن،میسوزم ازشمع سخن

کی با حدیث ما و من،دل شکوه از دنیا کند؟

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):