🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
صــــاحبـدلی کــو تـــا مـــرا آزاد از غمها کند
با جرعـــه ی پیمانه ای صد عقده از دل وا کند
بیـــزارم از فرزانگی ، می ســـوزم از بیگانگی
کـــو بـــاده ی دیوانگی ، تا عقل را رسوا کند
دارم دلی سرشـــار غـم ، میخانه ای باید روم
کآنجا به بانگ زیر و بم ، ساغـرمرا پیدا کند
سرشاردردم باده کو؟ازخم به جام افتاده کو؟
وان ساقی آزاده کو ؟ کز مـــی حکایتها کند
تاچند از غم گفتگو؟محفل به محفل کوبه کو
با «قاصـد شادی» بگو ، یک بار یاد از ما کند
خودرا به دام انداختم،گه سوختم گه ساختم
دیدم تورا دل باختم،عشقت به دل غوغاکند
تاروزوشب درانجمن،میسوزم ازشمع سخن
کی با حدیث ما و من،دل شکوه از دنیا کند؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):