🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در شهر زور گفتند : مردار تازه ممنوع
بر دوش سوگواران ، حمل جنازه ممنوع
جشن و سرور و شادی ، لبخندهای عادی
آن با اجازه تعطیل ، این بی اجازه ممنوع
در بزم دردمندان ، بی چهره های خندان
نز رنگها که از خون ، اعمال غازه ممنوع
تا روزگار جبر است ، دلها اسیر ابر است
حتی اگر به قبر است ، تعمیر سازه ممنوع
گر اشکبار چشمی ، آتشفشان خشمی
در خود بریز خاموش ، سیل و گدازه ممنوع
تا مرگ اختیاری ، با خود سراغ داری
حتی کفن خریدن ، از هر مغازه ممنوع
وقتی مخنّثانند ، سر رشته دار در کار
سهم دهان دیوار ، عکس خرازه ممنوع!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):