🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 *هیچ….

(ثبت: 261291) تیر 19, 1402 
*هیچ….

من و یک صبح بارانی دگر هیچ
ملاقاتی خیابانی دگر هیچ

کنار باجه ای زیر درختی
تقاضای غزلخوانی دگر هیچ

از آن پیداترین خورشید عمرم
تبسمهای پنهانی دگر هیچ

وزآن گیسو که تارش پود جان است
نصیب دل پریشانی دگر هیچ

ملامت دیدن و حسرت کشیدن
غم و سر در گریبانی دگر هیچ

تلاقی چون که با هم چشم ها کرد
به بار آمد پشیمانی دگر هیچ

دل من بوم بام آرزوها
گذر دارد به ویرانی دگر هیچ

ز کجراهی که آغازش خطربود
رسیدم خطّ پایانی…. دگر هیچ .

 

 

 

نقدها
  1. ✏️ حرفی از آن هزاران ….

    رقاصه ای که به گل تبدیل شد!

    در کتاب «عالم آرای نادری» ضمن گزارش از یک جلسه ی چشم بندی افراد روس در حضور نادرشاه افشار آمده است:«دختر ماه سیمایی که عقل از تصور حسن او در حیرت بر خود مسدود می ساخت ، وارد مجلس شد و شروع در رقص به طور فرنگ کرد.چون ساعتی امتداد یافت ، ناگاه آن دختر چرخی زد و درشکل گل الوان در گلدان مرصع قرار یافت.از عطر آن گل دماغ مجلسیان چنان معطر شد که چند نفر مدهوش افتادند!»

    *مرتاضان شگفت انگیز!

    «بابرشاه» امپراتور معروف تیموریان هند در خاطراتش نوشته است:
    «…وقتی با چند هزار سرباز از یکی از دره های هند می گذشتیم ، گروهی از جوکیان و مرتاضان شگفت انگیز آمدند و خواستند تا شعبده بازی کنند.رخصت دادیم.در یک آن به اشاره ی پیر و سردسته ی آنان ، ابری سیاه در آسمان پدید آمد و چنان بارانی گرفت که سیل راه افتاد و چادرهای سربازان را با خود برد.
    چون اعتراض کردم ، یکی از مرتاضان گوله ی ریسمانی به طرف آسمان پرتاب کرد و در حالی که ریسمان به جایی بند نبود،دنباله ی آن را گرفت و شروع کرد به بالا رفتن.مرتاضی دیگر به اشاره ی پیرشان در حالی که تیغی برهنه در دست داشت به قصد ضربه زدن به مرتاض اولی ، دنباله ی همان ریسمان را گرفت و شروع به بالارفتن کرد.آن دو مرتاض همچنان در آسمان بالا می رفتند تا از نظرها محو شدند و درآخر کار چند قطره خون از ریسمان جاری شد و به زمین ریخت.همین و دیگر هیچ!»

    *قتل عام تیمور لنگ بر سر سفره!

    نوشته اند چون تیمور لنگ دخل آل مظفر را آورد و آن سلسله را منقرض کرد، یک روز همه ی شاهزادگان مظفری را برای صرف ناهار بر سر یک سفره نشاند و خود نیز در آن ضیافت حضور یافت.
    تیمورهنگام صرف ناهار شاهزادگان را مخاطب قرار داد و از آنها پرسید:
    -شما پیش از این هرگز یکجا بر سر یک سفره نشسته بودید؟
    یکی از شاهزادگان به نام ابو اسحاق در جواب گفت:
    -اگر ما را این اتفاق و اتحاد بود حضرت تیمور کجا می توانست از جیحون عبور کند و به مرکز این سرزمین بیاید؟!
    این حرف نابجا و نسنجیده چنان خشم تیمور لنگ را برانگیخت که دستور داد بر سر همان سفره که هنوز جمع نشده بود ، همه ی آن هفتاد تن شاهزاده را از دم تیغ بگذرانند و در واقع سفره ی طعام خاقانی به نطع جلاد مبدل شد!

    *…این هم از شاه عباس!

    از شاه عباس صفوی پادشاه قدرقدرت صفویه بسیاری از مورخین و نویسندگان قدیم و معاصر تعریفها و تمجیدها کرده و حتی اورا «کبیر» نامیده اند.
    اما تاریخ شهادت می دهد و می گوید همین پادشاه ممدوح ، یکی از قسی القلب ترین انسانها بود و دهها تن از فرزندان ذکور و برادران و برادرزادگانش را کور کرد تا تهدیدی برای حکمرانی اش نباشند.
    نوشته اند:وقتی شاه عباس به اصطلاح کبیر فرزندان و اقوام نرینه ی خود را نابینا کرد ، پس از پایان کار ازمجری کورسازی پرسید:
    -این کار را چون کردم؟
    مجری زبان باز کرد و گفت:
    -قبله ی عالم اجاق را کور کردند!
    این سخن صریح و نیشدار بر طبع شاه عباس گران آمد ؛ کینه ی مجری را در دل نگاه داشت تا روزی در سفر به کاشان مهمانی ای ترتیب داد و در آن مهمانی از صاحب سفره یا میزبان و صاحب سرای خواست تا مجری نابینا کردن شاهزادگان را از مائده ی عمر سیر گرداند و راهی دیار عدم سازد.

    *شیر چیست؟

    نابینایی نمی دانست شیر-البته شیر خوردنی-چیست.از یکی پرسید:
    -شیر چیست؟
    طرف گفت:سفید است.
    نابینا پرسید:سفید چیست؟
    طرف گفت:سفید مثل غاز است.
    نابینا پرسید:غاز چیست؟
    طرف دستش را به شکل گردن غاز در آورد و دست نابینا را گرفت و گفت:
    -دست مرا لمس کن.
    نابینا دست طرف را از نوک انگشتان تا آرنج لمس کرد و سپس در حالی که به وجد آمده بود گفت:
    -خدا را شکر که بالأخره فهمیدم شیر چیست!!

    *حرمت!

    عقرب را گفتند:چرا به زمستان بیرون نیایی؟گفت:به تابستان چه حرمت دارم که به زمستان نیز بیابم؟!

    *دختر زشت ….

    «شیخ الشیوخ ریحان الدین هروی» را دختری بود به غایت زشت روی.چون به بلوغ رسید ، علی رغم جهیزیه ی کلان خواستگاری نداشت.پدر به ناچار او را به عقد جوانی نابینا در آورد.چندی بعد طبیبی مسیحادم از هند به شهر آمد که کم بینایان و بل نابینایان را بینا کردی.شیخ را گفتند:داماد جوان را چرا علاج نکنی؟
    گفت:ترسم که پس از بینایی دخترم را سه طلاقه کند و یا بگریزد و سر به بیابان نهد .پس بهتر آن که نابینا بماند!!

    *نکته ی بدیعه!

    «سلطان محمود غزنوی» در گذرگاه «شیخ الشیوخ حمراء تونی» فقیه و عالم عزلت گزیده و ساده زیست را دید ، از اسب پیاده شد ، دست شیخ بوسید و در حین پرسید:
    -ای شیخ!هیچت از ما یاد می آید؟
    شیخ تبسمی فرمود و گفت:
    -آری ؛ وقتی که خدا را فراموش می کنم!!

  2. *سکّه خواهی ارتجالی از اغنیای خیالی!! …………………………

    (جهت انبساط خاطرتان / اسب بادا عیال قاطرتان)………………..

    می کند سقف خانه ام چکّه
    بفرست از برای من سکّه

    سکّه های بهار آزادی
    که به«عباس خوش عمل»دادی

    سکّه ها با عیار بیست وچهار
    لطف کن «بالعشیّ والابکار»

    متهم گر شوم به رشوه خوری
    نیست باکی مرا ز فرط پری

    صرفه کی کرده ، ای شریک غمم
    «اتّقوا من مواضع التّهم» م؟

    سکّه بفرست…سکّه…ها سکّه
    تا کند محتشم مرا سکّه

    محتشم نی ز نوع کاشانیش
    بلکه کرمانی و خراسانیش

    فی المثل مثل «حجّت سرکش»
    که به او گفته ام ز ما در کش!

    یا که همچون علیّ معصومی
    که از او دور شامی و شومی

    نفرستی اگر ملول شوم
    یار با دشمن ذلول شوم

    می شمارم ز مردم پستت
    بعد هم کار می دهم دستت

    وانگهی می دهم تو را باحال
    فحشها «بالغدوّ والآصال»

    سکّه بفرست بهر من بسیار
    «و قنا ربّنا عذاب النّار»

    گفتم این شعر را همینجوری
    نکنی فکر گفته ام زوری

    جهت انبساط خاطرتان
    اسب بادا عیال قاطرتان.

    *عباس خوش عمل کاشانی.

    • معین حجت

      تیر 19, 1402

      ای خدا از دست استاد خوش عمل …
      😂😂😂😂💐💐💐💐

  3. دو «وصیت نامه ی منظوم» اثر «استادحبیب یغمایی»و «عباس خوش عمل کاشانی»…………..
    (وصیت‌نامه)
    من نمی‌خواهم که بعد از مرگ من افغان کنند
    دوستان گریان شوند و دیگران نالان کنند

    من نمی‌خواهم که فرزندان و نزدیکان من
    ای پدر جان! ای عمو جان! ای برادر جان کنند

    من نمی‌خواهم پی تشییع من خویشان من
    خویش را از کار وا دارند و سرگردان کنند

    من نمی‌خواهم پی آمرزش من قاریان
    با صدای زیر و بم ترتیل الرحمن کنند

    من نمی‌خواهم خدا را گوسفندی بی‌گناه
    بهر اطعام عزادارن من قربان کنند

    من نمی‌خواهم که از اعمال ناهنجار من
    زایزد منان درین ره بخشش و غفران کنند

    آنچه در تحسین من گویند بهتان است و بس
    من نمی‌خواهم مرا آلوده ی بهتان کنند

    جان من پاک است و چون جان پاک باشد باک نیست
    خود اگر ناپاک تن را طعمه ی نیران کنند

    در بیابانی کجا از هر طرف فرسنگ هاست
    پیکرم را بی کفن بی شستشو پنهان کنند.

    “حبیب یغمایی”

    *( وصیت نامه)
    من نمی خواهم که بعد از مردنم زاری کنند
    آشنایان اشک ها از دیدگان جاری کنند

    ضجّه و شیون چو حیوان بر نیارند از گلو
    ساکت و آرام چون آدم عزاداری کنند

    ذکر حمد و قل هوالله احد ما را بس است
    نیست لازم دعوت از مدّاح یا قاری کنند

    جای تاج گل نهندم شاخه ای گل روی قبر
    اجتناب از کارهای زشت تکراری کنند

    با چراغ لاله و گلدان و جام و چلچراغ
    روی قبرم را چرا دکان سمساری کنند؟

    بی ریا را تا لباس آخرت از بوریاست
    نیست واجب تاکه با بُرد از یمن یاری کنند

    جای حلوا زعفرانی یا رطب ، خرما خرک
    چون که آوردند از اسراف بیزاری کنند

    جمله خواهر زادگان ایضآ برادر زادگان
    طبق عادات کذا کمتر ریاکاری کنند

    مرده خورهای شکم صابون زده چون آمدند
    از غذا نبود شکمهاشان چو انباری کنند

    همسر و فرزند نخراشند صورت یا که صدر
    گر مرا خواهند راضی خویشتنداری کنند

    ور مناجاتی سزا خواهند آوردن بجا
    پیروی از خواجه عبدالله انصاری کنند.
    «عباس خوش عمل کاشانی»

نظرها 15 
  1. طارق خراسانی

    تیر 19, 1402

    دل من بوم بام آرزوها
    گذر دارد به ویرانی دگر هیچ

    ز کجراهی که آغازش خطربود
    رسیدم خطّ پایانی…. دگر هیچ

    درود استاد گرانمهر

    همیشه گفته ام عاقبت این سیاره که در آن غلغل حیات است و برخی از انسان ها به آن سخت دل بسته اند روزی چنان گرم می شود که به جای آب در رودخانه مواد مذاب جاری می گردد نه کاغذی می ماند و نه دیوانی نه برج و بارویی و سپس منفجر شده و ذرات آن در فضا پخش می شوند.
    براستی دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

    در پناه خدا سلامت باشید 🌱🌹👌👌👌👌👌👌🌹🌱

    • درودها….من نیز وقتی وارد مقوله ی معقولات می شوم لایک کردن فراموشم می شود……😁

      • طارق خراسانی

        تیر 19, 1402

        سلام مجدد

        استاد جان من به زعم خودم لایک کرده بدم الان که مطلب شما را خواندم دیدم خبری از لایک. نیست و دوباره لایک کردم

  2. تیر 19, 1402

    درودتان باد جناب استاد خوش عمل کاشانی ادیب گرانقدر 🌞
    غزل زیبا و موزون و دلنشینی سروده اید زنده باد🌟
    حکایات عجیب و پند آموز و لطایف‌ ظریفی به اشتراک گذاشته اید
    بی نهایت سپاسگزارم 🙏🌷🍃⁦☘️⁩🌺
    نویسا مانید وسبز وسرفراز و درخشان
    🌹🌹🌹🌹🌹

    • درود بر شما…..هنیئآمریئا : نوش جان وگوارایتان باد.
      🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

  3. معین حجت

    تیر 19, 1402

    سلام و عرض ارادت …
    مثل همیشه عالی، چی بگم استاد جان …
    دستمریزاد👏👏👏💐💐💐

    • درودو عرض دوستاری….مثل همیشه شرمنده کرده اید.هرچه می خواهد دل تنگت بگو!!
      🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

  4. محمدعلی رضاپور

    تیر 19, 1402

    سلام و درود و خدا قوت استاد خوش عمل گرانقدر

  5. سینا دژآگه

    تیر 19, 1402

    دل من بوم بام آرزوها
    گذر دارد به ویرانی دگر هیچ

    سلام و عرض ادب استاد ارجمند
    بوم بام آرزوها چه ترکیب زیبایی. غزلی بسیار زیبا بود. دست‌مریزاد
    زنده باشید🌺🌸🌺🌸

    • زنده باشید به مهر سینای عزیز.از حسن توجه و عنایت تان سپاسگزارم.
      🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

  6. مهرداد مانا

    تیر 19, 1402

    سلام
    غزل ” دگر هیچ ” بسیار به دلم نشست
    و همچنین وصیت نامه
    امید که سالیان دراز سایه گستر باشید . از طرفی اصلا نعوذ بالله شما نباشید من کجا ژاژخایی کنم ؟ لا اقل در این صفحه احساس راحتی می کنم

    • بیهوده نیست نام تو «مانا» نهاده اند
      ما را به عشق وعشق به تو وانهاده اند

      تو «مهرداد»هستی و مهر تو از ازل
      مانند گنج ، کنج دل ما نهاده اند.

      ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

  7. علی معصومی

    تیر 20, 1402

    👏👏👏👏
    ◇◇◇
    در صحنه بی رونق عالم چه خبر بود؟
    ما آمده ایم از تو بجوئیم و دگر هیچ

    یک لاله صد پاره نصیب دل ما شد
    عمریست که پابند رفوییم و دگر هیچ

    در غربت هر کوچه این شهر پر آشوب
    آشفته ترین بغض گلوییم و دگر هیچ

  8. درودا حضرت استاد
    این حکایت در گلستان سعدی اینگونه آمده است:
    آورده‌اند که فقیهی دختری داشت به غایت زشت به جای زنان رسیده و با وجود جهاز و نعمت کسی در مناکحت او رغبت نمی‌نمود.

    زشت باشد دبیقی و دیبا
    که بود بر عروس نازیبا

    فی‌الجمله به حکم ضرورت عقد نکاحش با ضریری ببستند.
    آورده‌اند که حکیمی در آن تاریخ از سرندیب آمده بود که دیدهٔ نابینا روشن همی‌کرد.

    فقیه را گفتند: داماد را چرا علاج نکنی؟
    گفت: ترسم که بینا شود و دخترم را طلاق دهد.
    شوی زن زشت روی، نابینا به

    🌹🌹🌹🌹🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا