🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 پشتِ پردهٔ پرسناژ

(ثبت: 249566) مرداد 5, 1401 
پشتِ پردهٔ پرسناژ

 

دیروز
اوّلِ برجِ قمر در عقرب
وقتی در مغربِ قبرستان
دستِ کوچک و بزرگِ عقربه‌ٔ ساعت
بیرون افتاد از تابوت
مردی شاید شبیه خواب
مطابقِ تُردیِ یک لبخند
مُرد تیزتک‌تر از اسبِ تیغِ جراحی!

 

شاملو در غسالخانه
با یک لگد
شکلِ میلِ شعرش را عوض
_ نقد
دعوت کرد او را
به فستیوالِ مرگ
به کُنجاجایی که
تناتنش را زایید در خاکِ بی تاک
وَ نوزادِ شعرِ سپیدش را
بی کنارِ دستِ هیچ‌کس
در مقبره‌‌‌‌ای بدونِ خورشید خواباند!

 

اکنون ساعت
به‌وقتِ دیروزست
استکانِ خالیِ من و شاملو
باران می‌پاشد بر چشم‌چترِ آیدا و تُوتم
گرامافون بی پیِ تعقیبِ صفحه
میخکوبِ خوابِ خرگوشی‌ست
وَ موریانه‌ها می‌لولند در معابدِ کتاب‌مان!

 

ما لابه‌لا
تو در تو
دور از غشِ حشو
وقتی ماضیِ نقلی دروغ می‌گفت
ماضیِ استمراریِ عشق بودیم!

 

ـــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضالاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــ

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا