محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
وقتی که در شب من
از خود برون رفتم
خود را نگه کردم
دیدم، چروکیدم!
عمریست خود را من
شب ها نبوسیدم
شاید از این غفلت
این گونه پوسیدم.
پیدا ست روحم هم
از دست من مرده ست
گویی که هر شب من
بر تن
کافور ساییدم.
تلخ است کام من
سرد است جان من
یک دست می خواهم!
تا برکشد جانم
تا من نپوسیدم.
یک عمر می بارد
اشک از دو چشم من
زین روست
یک خارم
از خاکِ گورِ من
هرگز نمی روید.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
خرداد 19, 1400
سلام و درودتان باد بزرگوار
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺در پناه خدا
پاسخ
خرداد 20, 1400
🌺🌼🌷🌹🌸🏵️💐
پاسخ
بستن فرم