🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
تابش خورشید بر گلویِ برف
غمی به رنگ گرداب
و زمستانی که باد
سرمایش را ربود!
داستان های مسخره
از کلاغ پیر شهر
و آگهیِ ترحیم
میان گریه هایِ دختری با دستان دو رنگ
که سینه ای چاک
ولی افساری به دست غم
غوطه ور در ذکرِ نام او
می برد
آرزوهایش را،
سکوت هایی پر از ناگفته هایش را
به سوی کوچه ای
رو به افق های شوم
تا فرشِ بزرگی از خاطره ها را
در بازوانِ مرگ
با کفنی به شکلِ گلِ یاس
تجربه کند!
دلم گرفته
از بوسه های سیگار بر لبانم
از آسمانی که می بیند گریه های پشت پنجره را
از کبوتری خشمگین
که در مسیر کلاغ ها
تن می هد به نفس های هرزِ صیاد…
آه
چه کنم؟
چه کنم که از دماغِ شعرهایم
خون می آید
و نمی دانم
تو هنوز می بافی
شبنمِ خیالِ مرا در خواب؟
محمدرضانعمت پور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
دی 13, 1398
سلام و عرض ارادت
غمگین اما زیبا سروده اید جناب نعمت پور عزیز
احسنت
🌹🌹🌹
پاسخ
دی 13, 1398
درود بر شما
ممنونم از نگاه پر مهرتان و خوانشتان
حضور گرمتان خوشحالم کرد
در پناه حق
پاسخ
دی 13, 1398
سلام
بسیار زیبا
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
دی 13, 1398
درود بر شما
از دیدارتون بسیار خوشحال شدم
شاعر باشید و سرشار
در پناه حق
پاسخ
دی 13, 1398
سلام
شعری قوی و زیبا
با درود بیکران
👏👏👏
🌿🌿🌿
🌹🌹🌹🌹
پاسخ
دی 13, 1398
درود بر شما
خوشحالم کردید بزرگوار
قلمتون سرشار
و حضورتون همیشه سبز و مقدس
در پناه حق
پاسخ
دی 14, 1398
👏👏👏👏👏👏
👏👏👏👏👏👏
🌿🌷🌷🌷🌿
پاسخ
دی 15, 1398
بسیار خوش آمدید و خوشحالم کردید
دیدگانم فرش قدمهایت
درودها
پاسخ
دی 20, 1398
درودتان🌷🌹
پاسخ
دی 21, 1398
🌺🌺🌺🌸🌺🌺🌺
پاسخ
مهر 18, 1399
سلام چگونه می شود عضو شد و همیشه نقد کرد
زیبابود
پاسخ
بستن فرم