🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
«شهریار مندنیپور» در مصاحبهای از شیوهی داستاننویسیاش در جبهه حرف میزند. جایی که او شبهنگام در سنگرهای نمور و غریبِ دشتِ ذهاب_زیر نورِ لرزانِ گَردسوز و در محاصرهی سکوتی که گویی تا ته جهان جامه افکنده بود_روی کاغذ و قلم قوز میکرده و داستانِ دختری را_به نام سارا_مینوشته است که در ساحلِ دریا زندگی میکرده و دنیای مطبوعش رنگی جز آبیِ دریا و سرخیِ غروب نداشته است.
“نوشتن” فارغ از لذتهایی که دارد، مقولهی دردناکیست… “مندنیپورهای دشتِ ذهاب” در سراسر تاریخِ ادبیات تکثیر شدهاند. از داستایفسکی که در حضیضِ فقر و قمار، مفاهیم بلند و متعالی را از زبانِ “پدر زوسیما” به تحریر درمیآورد، تا بولگاکف که با ردِ نیشتر استبدادی که بر تن داشت، استعارهی “عزازیل” و “گربه” میساخت و آن قلبِ سگی را پروارتر میکرد، تا پروستِ از پاافتادهای که در جستجوی زمان از دست رفته از زیباییِ “آلبرتین” و میلِ بیامان به بوسیدنِ او مینوشت.
حالا ما نارسیدههای غرق در رنجِ خویش و همخویشان، تاتیتاتیکنان در تقلای نوشتن هستیم…در این زمانه و جغرافیایی که بر آن گَردِ محنت پاشیدهاند، گَردسوزْ همان گردسوزِ مندنیپور است و دشتْ همان دشتِ ذهاب.
منبع: پی.او.وی
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (5):