🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دلِ دریای من محصول چشمانیست بارانی
که دشتِ سینه ام را می رهانند از بیابانی
محبت در دل احساس اُخوت آرَد و ترسم
کُنَد گرگِ حسد در دشتِ سبزِ سینه چوپانی
به دریای دلم هر دم ملاحت از تو میریزد
و این دلشوره ام شیرین ترست از عمر طولانی
به دریا سلطه دارم نوحم و محتاج فیض تو
تیمم واجبم وقتی تو خود را خاک میدانی
به هرجا جلوه ای داری چو خاکی کعبه ای قطعا
چو آبی آب حیوانی ، چو نوری نور یزدانی
به دورت گشته ام عمری که جاهِ سوختن یابم
طوافم را پذیرا باش با این قصر و قربانی
ولای تو بلاخیز است و وحدت دار می آرَد
به لب لبیک گویان از الستم بی پشیمانی
بجز “باقی” نشاید داد نام و شهرتی دیگر
وجودم را که عشق تو زُدود از عالم فانی
#مهدی_شریفی_زاده
#باقی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):