🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من اهل جادههای بیغروبم
من اهل دردهای بیشروعم
برایم باختن معنا ندارد
که من همیشه در حال طلوعم
من اهل روزهای بینشانم
من اهل کوچههای بیعبورم
هزاران بار اگر از پا نشستم
بلندم کرد در آخر غرورم
ندارم ترس از امواج دریا
هزاران صخره در من هست پنهان
مبارز هر چه باشد هر که باشد
حریف غیرت من نیست طوفان
کتک خوردم شدم زخمیترین تا
شکستنها بزرگم کرد آخر !
میان خون و آتش قد کشیدم
مرا این قصه گرگم کرد آخر!
شکستت میدهم ای ترس بیرحم!
شکستت میدهم ای کوه حسرت!
به تنهایی شکستت میدهم در؛
همین بیدوست بودنهای غربت
همان جایی که خیلی درد داری
همان جایی که خیلی ناامیدی
درست آنجا که مشتت ناتوان است
و حس کردی که دلکندی، بریدی
فقط کافیست تا یکبار دیگر
به عمق جنگ با قلبت بتازی
تو حق داری که گاهی خسته باشی
به شرطی که به سختیها نبازی!
تو باید رود باشی! سبز و جاری
که این مقصد تکاپو دوستدارد
به یاغی بودنت میبالی آخر
خدا هم بچهپررو دوستدارد!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
بستن فرم