🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در من هرشب، سَرِشب
آدمی بهنامِ تو
با اقامهٔ تب
نه بهترتیبِ قدِّ دست و پا
تاتی تاتی با سایهاش
از جنگِ جهانیِ مجادلهٔ عقربهها
با معاملهٔ صدمجهولیِ مبادله با میزِکار
مرخص
از هاشورِ پلهها بدونِ تردید
پایین
وَ در خلسه، خسته
بر میگردد بهسمتِ مدفنِ لانهٔ بی کاشانه!
○
در ایستگاه
آبستنِ خاطرات
همراهِ تریتِ بلیط در کاسهٔ چشم
سوارِ خطکشیِ گیجگاهِ اتوبوس
همپایِ چهار و چندی چرخ
بی کیِ تبسّم بر
شک و یقینِ بیداریِ کاج
یا جیکجیکِ مستانهٔ گنجشگکان
یا خبرِ داغِ کلاغانِ آدم دیدهٔ ورپریده
گیجِ گیج
دوار بر آسفالت میدود!
_ آنجا که شاید نباید پیاده
از فراخیلیترین خیالاتِ خیابان میگذرد
به کالبدِ بیروحِ کوچه میرسد
با شانهٔ کلید
فرقِ مویِ پریشانِ قفلِ در را باز
به ازدحامِ خانهٔ خالی وارد
لباسِ بیخودش را در میآورد
پاهایش را
بی هرگزِ نبشِ قبر
از گلویِ کفش بر میدارد
رختِ باخودش را میپوشد
بدونِ ناخنک و سرک
به اتاقِ بی پذیراییِّ از صبح ندیده
بهسراغِ سروقتِ آشپزخانه میرود
سرخماهیِ کوچکِ لب را
در تُنگِ تَنگِ لیوان میاندازد
جرعهجرعه آب مینوشد
بی کمی چاشنیِ چشمداشت از قوتِ لایموت
با کمکِ کلک
از سفرهٔ خالیِ پُراز آه
بهجایِ نان و نمک و شعر و شب و ماه
تکرارِ بی دلبخواه میخورد
چایِ سرد میریزد
رادیو را روشن
بر رویِ موجِ سفسطه و مغلطه میگذارد
لمیده و لهیده بر زانویِ مبل
با انگشتِ بی انگشتر
بی حوصله
چالهٔ برمودایِ چُرت میکِشد
_ دهاندرّه را میکُشد!
به اتاقعملِ خواب وارد
دلش را برایِ جایِ گرم و نرم صابون میزند
وَ ناگهان…
وَ ناگهان…
وَ ناگهان…
تا چشمانش میافتد
به عکسِ برعکسِ من
به روبانِ سیاهِ قاب
به شمعهایِ شلختهٔ لُختِ تنپُخته
یادش میآید
درست یا نادرست ۱۰۰۸۰ دقیقه پیش
در گرگ و میشِ مردمانش
اندازهٔ یکعمر بی منّت و زحمت
با لکنت مُردهام
بله! از زیرِ سقفِ مَسکنِ مُسکنِ زندگی
پلاکِ ۲/۲۴
تنها! فقط و فقط خودم را
خودِ خودِ خودِ خودم را
بدونِ هیچ پیش و پس و کس
در چمدانِ تابوت گذاشته، بُردهام!
ـــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضا لاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــ
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
اسفند 1, 1401
سلام جناب دکتر مدهوش گرانقدر
صبح و روز شما منور و معطر
از لطف و محبت همواره حضرتعالی سپاسگزارم
روزی سرشار از اتفاقات خوب در انتظار شما باشد
پاسخ
بستن فرم