🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۱۶۰ – در شکایت دهر

(ثبت: 159828)

جور یکسر جهان چنان بگرفت

که همی بوی عدل نتوان برد

وز بزرگی که نفس حادثه راست

می‌شناسم که فاعلیست نه خرد

وز طریق دگر شناخته‌ام

که ره جور جابران بسپرد

ماند یک چیز اینکه او چو بکرد

تختهٔ دیگران چرا بسترد

نه همه مغز به که لختی پوست

نه همه صاف به که بعضی درد

ور تو بر اتفاق و بخت نهی

چون کلاهی ببایدش زد و برد

عقل آغاز کار کم نکند

نه در این ماجرا کم است از کرد

وانکه قسمی به خویشتن بربست

خویشتن را شریک ملک شمرد

وانکه دست از چرا و چون بکشید

وقت تسلیم هم قدم نفشرد

خواجه دانی که چیست حاصل کار

تا نباید عنان به دیو سپرد

متفکر همی بباید زیست

متحیر همی بباید مرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا