🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 چرخه ی زندگی ایستایی و پایانی ندارد

(ثبت: 215445) مهر 6, 1398 
چرخه ی زندگی ایستایی و پایانی ندارد

قانون بقای انرژی در قرآن کریم
چرخه ی زندگی ایستایی و پایانی ندارد.

c^2m = E

c^2/ E= m

c^2/ E= «و نفخت فيه من روحى»

c^2m = E

mc^2 = « انالله و انا الیه راجعون»

آیا در قرآن تصویر زیبا و معنوی از فرمول اینشتن را تا به حال ملاحظه کرده اید؟صرفنظر از آنکه فردی مسلمان هستم ، هرگاه به مطالعه قرآن کریم می پردازم با حقایق شگرف علمی پنهان در آن کتاب الهی پی می برم ، قرآن کریم به وضوح قانون بقای انرژی را در ۱۴۳۴سال پیش به تصویر کشانده است و اینجانب به شرح آن می پردازم:

طبق نظریهٔ نسبیت مجموع”جرم و انرژی” پایدار و تغییر ناپذیر است (و آن را قانون پایستگی انرژی می نامند)؛ بدین معنا که انرژی از شکلی به شکل دیگر و یا به جرم تبدیل شود ولی هرگز تولید یا نابود نمی‌شود. بر طبق تئوری نور بقای جرم و انرژی پیامدی از این اصل است که قوانین فیزیکی در طول زمان بدون تغییر باقی می‌مانند. انرژی هر جسم (طبق نسبیت خاص) جنبش ذرات بنیادی آن جسم است و مقدار آن از معادلهٔ معروف آلبرت اینشتین بدست میآید:

c^2m = E

(باید توجه کرد که این معادله تنها انرژی موجود ذرات را بدست می‌دهد و نه دیگر گونه‌های انرژی (مانند جنبشی یا پتانسیل)

حال در باره حقیت انسان و یا “وجود” باید مختصراً شرح دهم ، وجود با پیکر جرمی فرق دارد و عرفای بزرگ هریک تعریف و تفسیر خاصی از آن دارند ولی مطلب ذیل را بخوانید تا حقیر از وجود، نکته ای را عرض کند:

در تعریف یک مفهوم ، از مفاهیمی استفاده می شود که در نزد شنونده روشنتر از مفهوم مورد تعریف باشند . امّا مفهوم وجود و عدم بدیهی ترین و روشن ترین مفاهیم هستند ؛ که روشنتر از آنها مفهومی نیست . لذا این دو مفهوم بی نیاز از تعریفند . البته برای وجود تعاریفی ارائه شده است که معمولاً تعاریفی تشبیهی هستند نه تعاریف واقعی ؛ برای مثال گفته اند وجود آن است که به خودی خود ظاهر بوده و ظاهر کننده دیگر امور است . این تعریف در واقع صفت نور است که خودش به خودی خود ، ظاهر است و دیگر اشیاء مادّی نیز در پرتو آن ظاهر می شوند.
آنچه در مورد وجود حقیقتاً نیاز به توضیح دارد تفاوت آن با ماهیّت است. چون به خاطر اتحاد خارجی وجود و ماهیّت ، اکثر مردم وجود را با ماهیّت خلط می کنند. لذا اگر ماهیّت به درستی شناخته شود ، وجود نیز شناخته می شود.

ما وقتی اشیاء اطرافمان را ادراک می کنیم ، می فهمیم که این اشیاء وجود دارند ؛ لذا می گوییم : درخت وجود دارد. خورشید وجود دارد. هوا وجود دارد. و… همچنین می توانیم اشیائی را تصوّر کنیم که وجود ندارند. مثلا می گوییم سیمرغ وجود ندارد. دیو وجود ندارد. وقتی به این مفاهیم توجّه می کنیم ، می یابیم که این مفاهیم به خودی خود نه اقتضاء وجود دارند و نه اقتضاء عدم ؛ یعنی لازمه انسان بودن یا درخت بودن ، وجود داشتن نیست. اگر انسان بودن یا درخت بودن مستلزم وجود داشتن بود ، در آن صورت انسان و درخت همواره باید می بودند ؛ در حالی که زمانی ، زمین خالی از انسان و درخت بود. سیمرغ و دیو نیز مستلزم عدم نیستند ؛ بلکه عقلا می توانستند باشند ؛ همانطور که زمانی درخت نبود و حالا هست ؛ یا زمانی ما مفهوم خیار قرمز را تصوّر می کردیم ولی وجود نداشت امّا الآن با مهندسی ژنتیک به وجود آمده است. بنا بر این ، اموری مثل انسان ، درخت ، هوا ، خورشید ، سیمرغ ، دیو ، خیار قرمز و… اموری هستند که به خودی خود نه تقاضای وجود داشتن دارند و نه تقاضای معدوم بودن. این گونه از امور را ماهیّت می نامند. اگر این ماهیّت در خارج از ذهن انسان نیز حضور داشت آن را ماهیّت موجوده می گویند و الّا آن را ماهیّت معدومه می نامند. بنا بر این ، موجودات اطراف ما و خود ما ، ماهیّاتی هستیم که وجود داریم ؛ لذا اگر از ماهیّت موجودات اطرافمان صرف نظر کنیم آنچه از آنها می ماند وجود است ؛ و این وجود یکی بیش نیست ؛ یعنی وقتی می گوییم درخت وجود دارد ؛ انسان وجود دارد ؛ خورشید وجود دارد ؛ واژه وجود در هر سه قضیه یک معنی بیشتر ندارد ؛ در حالی که ماهیّتها (درخت ، انسان و خورشید) سه تا هستند نه یکی ؛ لذا می توان گفت: انسان و درخت و خورشید وجود دارند.

برای اینکه رابطه وجود و ماهیّت روشنتر شود مثالی برای تقریب به ذهن بیان می شود. اگر وجود را تشبیه به آب بکنیم ، ماهیّت مثل اشکال گوناگون آب است . آنچه در طبیعت دیده می شود یا موج است یا قطره است یا فوّاره است یا دریاست یا باران است یا بخار است یا یخ است است یا برف است یا… . آب ، عریان از این اشکال ، هیچگاه با حواس انسان ادراک نمی شود ؛ ولی عقل درک می کند که چیزی هست که به این صورتها در می آید ؛ و آن چیز جوهر آب است ؛ قطره و موج و آبشار و بخار و… همگی قلبها و ظهورات آب هستند نه خود آب ؛ اگر در عقلمان از همه این ظهورات صرف نظر کنیم ، یک آب بیشتر در جهان نخواهد بود ؛ آنچه باعث می شود این همه آب وجود داشته باشد همین قالبها هستند.

رابطه وجود با ماهیّت نیز به این نحو است . یعنی ماهیّات قالبها ، حدود و ظهورات وجودند. خود آب یک ماهیّت است ؛ انسان صرف ، که نه مرد است و نه زن ، نه سیاه است و نه سفید و نه … یک ماهیّت است . و وجود آن حقیقت واحدی است که در همه اینها جاری و ساری است.

با توجه به آنچه که در متن بالا آمده است بنده عرض می کنم که وجود یکتا و بی همتاست و هر گز در هستی دو “وجود” موجود نیست و این معنی معرفتی لااله الا الله است هر چه هست اوست و عیر او هیچ چیز دیگری نیست، و حال آن واحد بی نهایت به اراده ی خود و برای امری معین تکثیر می یابد ( وحدت در کثرت) زمانی می توان به این حقیقت پی بُرد که از خود فارغ شد:

فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم

همچـو منصــور خــریدارِ ســرِ دار شدم

حضرت امام (ره)

پس تمام هستی و هر آنچه در اوست اناالحق گوست و باید گوش دل را باز کرد تا آن بانگِ زیبای یکتایی را شنید، حال می آییم به سراغ آیه «و نفخت فيه من روحى»(سوره حجر،آيه 29،) اگر به تفسیر این آیه قرآنی بپردازیم خلاصه اش این است که من از روح خود دمیدم و شیطان این حقیقت را ندانست و آدم را سجده نکرد زیرا او از فرشتگان مقرب درگاه الهی و به عبارتی شاگرد اول فرشتگان بود و برای همین هم بسیار مغرور بود، به نظر حقیر او چنین پنداشته است که خداوند سبحان اورا مورد امتحان قرار داده است و نیز درست فهمیده بود(زیرا آنچه خداوند دانا امر می فرماید بی چون و چرا باید انجام داد) حال آن فرشته که تنها خدا را می پرستید و برای او شریکی قایل نبود بناگاه در مقابل یک پدیده ی غیرِ قابل تصور قرار می گیرد که باید موجودی غیر از خدا را سجده کند و این تفکر ذهنِ شیطان را به چالشی هولناک می کشاند، ای جانم فدای خواجه ی شیراز که چه زیبا می فرماید:

به می سجاده رنگین کن، گرت پیرِ مغان گوید

که سالک بی خبر نبود، زِ راه و رسمِ منزل ها

دانای دانایان چنین امری را می فرماید ولی دانش خود حجاب می شود و سالک که غرِّه به دانش خود می شود حقیقت را نمی بیند.

در هر صورت «و نفخت فيه من روحى» یعنی بیگ بنگ الهی یا انبساط الهی و « انالله و انا الیه راجعون» به معنای بازگشت و خلاف جهتِ بیگ بنگ است لذا اگر در فرمول c^2m =E حقیقت بی نهایت و یا وجود را E فرض کنیم: mc^2 = « انالله و انا الیه راجعون» حال در معادله فوق مقدارm از فرمول زیر به دست می آید:

c^2/ E= m

ولذا m = «و نفخت فيه من روحى»

لازم به ذکر است که بدون توجه به مبانی قانون بقای انرژی، از دو آیه ی فوق در می یابیم که اصولا بر وجود مرگی حادث نمی گردد.

لذا : چرخه ی زندگی ایستایی و پایانی ندارد.

۴دیماه ۱۳۹۱ طارق خراسانی

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. عرض سلام و ارادت
    بسیار حیرت انگیز و جالب بود
    ممنون از اشتراک این پست
    🌹🌺🌺

    • طارق خراسانی

      مهر 9, 1398

      سلام بر سمانه عزیز

      دلتنگی را چگونه فریاد زد
      تا به گوش خورشید برسد؟

      خوشحالم از آمدنت

      در پناه خدا 🍃🙏❤️🌿

  2. همایون فتاح

    مهر 10, 1398

    استاد گرانقدر جناب خراسانی عزیز با ظهور این اثر فی البداهه شعری از مولانا به ذهن مجهول بنده حقیر متبادر گشت وآن این شعر استکه میفرماید:ده چراغ ار حاضر آری در مکان …هر یکی باشد بصورت غیر آن….فرق نتوان کرد نور هریکی….چون بنورش روی آری بیشکی…گر تو صد سیب و صدآبی بشمری…صد نماند یک شود چون بفشری…در معانی قسمت واعداد نیست ….در معانی تجزی وافراد نیست …الی آخر ودر آخر باید بگویم که درود بیکران بر شما باد🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    • طارق خراسانی

      مهر 17, 1398

      سلام بر حضرت استاد فتاح والا مقام

      سپاس از حضور موثر و پربار تان

      در پناه خدا 🌿🙏❤️🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا