🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ادبیات و انسان

(ثبت: 225919) اردیبهشت 8, 1399 
ادبیات و انسان

نگارش: کامبیز شادلو/ ادبی؛ اجتماعی

به نام آنکه او نامی ندارد
به هر نامی که خوانی سر برآرد

به نام آنکه هستی جمله از اوست
چو هستی دم بر آرد ذکر یاهوست

براستی جایگاه ادبیات را در کجاباید جست؟
در همین رابطه و در طیفی بیگران جایگاه هنر و هنرمند و آفرینشهای ادبی اخص شعر را در کجا باید به نظاره نشست؟

گویا در حرکت پر شتاب زمان در خط مستمر خویش انسان علیرغم دست یازیدن به نقطه اوج در حوزه های تکنولوژیک و اکونومیک …از تکامل وجودی خویش
دچار تغافل و نسیان گردیده است.
تکامل وجود را باید در عرصه اجتماع و فرآیند مستمر حرکت در بستر اضداد جاری در هستی به تجربه نشست و از صورتی به صورتی و از فرازی به فرازی نوین سر برآورد تا گردهای انحطاط و جمود قالبهای خویش را بر انسان این رنجواره پهنه خاک تحمیل ننمایند
سمت و سو و جهت تکامل است و در این عرصه هنر و ادبیات و خلص شعر، در تکامل وجودی انسان و پاشیدن بذرهای آگاهی در هستی از نقشی محوری برخوردار خواهند بود آتش آگاهی که پرومته آنرا از خدایان ربود تا بر انسان عرضه دارد و چونان مشعلی حیات انسان را نور و روشنی و گرما بخشد.
بدیهی ست شاخص ماندگاری و اصالت آفرینشهای هنری و آثار ادبی خلص شعر را باید در همین توجه آن به انسان و جامعه و در طیفی وسیعتر به هستی و وجود جستجو کرد.

در تاریخ ادبیات رومانتیستها و پارناسینها که بیرق شعار”هنر برای هنر”را برافراشته بودند در عرصه گسست از نظام فرهنگی و اجتماعی و تغافل از پرداختن به انسان و وجود-ناسازگاری و عدم انطباق خویش با زمان را در حصار پردازش به احساسات و زیباییهای ذاتی هنر به نظاره نشستند و هنر از فراز خویش به عرصه دموستیک و تفنن و تزیین سر فرود آورد هر چند که زبان خشگ واستدلالی ادبیات عصراصالت خرد و روشنگری در بروز چنین برآیندی علتی محوری بود تا آنجا که امپرسیونیسم نیز به کمک رومانتیستها و پارناسینها آمد و هنر و ادبیات را در حوزه هیجانات فردی در راستای سلب هرگونه تعهدانسانی از هنر به تعریف نشست

هر چند که با سایه افکندن تجاربی تلخ از حیات و زیست بر حرکت کاروان بشر اذهان به به واقعیت و رئالیسم برگشت و در نهایت حرکت خویش پس از گذار از مدرنیته
– پست مدرنیزم و دادائیسم و معناگریزی و پراکندگی را به تجربه نشست و سوررئالیسم را نیز از مظان ابصار و اذهان دور نگاه نداشت

اما تا حیات است حدیث پر رمز و راز انسان این رنجواره پهنه خاک پایان نخواهد یافت همانطور که فلسفه و اندیشیدن را پایانی نیست هنر و ادبیات خلص شعر را نیز انتهایی نخواهد بود تا انسان در راستای اندیشه و حرکت در هستی به جایگاه خویش در زمان دست یازیده و به ایفای نقش وجودی خویش بپردازد و بدیهی ست در این راستا آن نقش که بذرهای آگاهی و نور و روشنایی را در وجود و هستی جاری سازد از اصالت و ماندگاری برخوردار خواهدبود و به جاودانگی دست خواهد یازید.

بقول خواجه رندان:
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

و نیز:
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

در انحطاط عصر و زمان براستی ادبیات و انسان را باید در کجا به نظاره نشست و جایگاه تاریخی یک هنرمند را باید در کجا جست؟!

در زمانی که به ارزشهای انسانی ندارد قید پاک
شبه آدمهای اندک بهر غارت سینه چاک

براستی با کدام شاخص و معیاری باید سره را از ناسره و خالص را از ناخالص به تمیز نشست؟!

نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند؟

براستی با کدام عیار باید به محک آفرینش‌ها و خلاقیتهای ادبی و هنری و حتی محک نقدهای حوزه ادبیات معاصرنشست؟!

نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

بدور از هر گونه تغافل از نقش وجودی انسان در هستی و عاری از هر گونه نفرینها و آفرینها که در ذات خویش ثمری هستی ساز بهمراه ندارند خلاقیتها و آفرینشها و حتی نقدهای خویش را به محک بنشینیم تا براستی به جایگاه حقیقی خویش بعنوان یک هنرمند آگاهی یابیم.

چون زدم لاف هنرخواجه به هیچم نخرید
بی هنر شو که هنرهاست در این بی هنری

تقدیم به وجدان بیدار زمان…

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

نقدها
  1. رضا زمانیان قوژدی

    اردیبهشت 11, 1399

    بسم الله الرحمن الرحیم
    موضوع جذابی را فرا رویمان گشودید با این قید که آدمی در سرزمین هستی راه خویش گم کرده و سرگردان، به هر دری میزند تا کورسویی از امید بیابد.راه حل و تنها راه نجات بشر از این سرگشتگی خود ساخته و نه خود خواسته، بازگشت به فطرت پاک الهی و شناخت دشمنی قسم خورده است که برایش گمراهی و ضلالت نوع بشر مهم است و تا آخرین نفس نیز دست از او بر نخواهد داشت.هر چیزی که بتواند بشر را ولو بقدر ذره ای به آن هدف و آرمان نزدیک سازد، از دستبرد این شبرو حسود در امان نمانده است.آدمی همچون عقابی بلند پرواز در اندیشۀ قرب حضرت حق است و این کلاغ دیر سال تنها به فکر بازداشتن او از این اوج گرفتن.تا یک جایی می تواند مزاحم اوجگیری بشر باشد.بعد از آن حتی در افق دید و رصد نگاهش نیز نیستیم چه رسد به دسترسش.
    آنجا که رسیدیم، همۀ این مباحثات رنگ می بازند و تازه اول عشق است…
    زنده باشید

نظرها
  1. کامبیز شادلو

    اردیبهشت 11, 1399

    درود
    و
    سپاس ازبذل توجه شما عزیز

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا