🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 چرا شیعه علی ع نیستم ؟

(ثبت: 268512) اسفند 29, 1402 
چرا شیعه علی ع نیستم ؟

مقاله ششم
نامه ای به سيد جمال الدين اسد آبادی ( چرا شيعه علی نيستم ؟)

اگر امروز در ايران زندگی می کردید , چه ميگفتید ؟
به لطف و مرام کسانی که به نان و نام رسيده اند !
منظورم همانهائی است که وقتی بچه ها تو ميدونهای مين؛ معبرها رو باز می کردند
و با ريخته شدن خون گرم و سرخشون , خاکريزهای دشمن فتح می شد , تازه به دوران رسيده ها بيکارننشستند و با ميدونداري هاشون – ميدون تره بار – ميدون خشکبار – ميدون گوشت و مرغ و تخم مرغ و لبنيات – و ميدونهای ارزاق خلق الله رو فتح کردند و حتی توی تجارت ماشين و سياست و فرهنگ؛ به خوبی ميدون داری کردند و با انحصار مايحتاج مردم و محرومين؛ زمام بازار و خريد و فروش رو تو دستای ناپاکشون گرفتند و مثل اين بود که خرخره ی مردم رو گرفته بودند ( الان هم دستشونه ).
و با بالا و پايين بردن قيمتها نبض و نَفَسِ جامعه رو به خواست خودشون تنظيم می کردند تا ذره ای از منافعشون کم و کسر نشه در واقع همه چيز به نفع طبقه ثروتمند بود و مايحتاج پابرهنه ها به دست قارون های بازاری و بر اساس تز ِفکری آقازاده هايشان و تزوير بلعم و خداوندان اسلام آمريکائی , در انحصار خداوندان زر و زور و تزوير قرار گرفت و همچنان ادامه دارد و شرايط اقتصادی و فشار حاکم بر مردم محروم دليل واضحی بر اين مدعاست .
وقتی جنگ شروع شد , تمام پابرهنه ها از کوچک و بزرگ راهیِ جبهه ها شدند و يادِ دانشجوهايي بخير که با کلاس و کتابها خداحافظی کردند و ياد پدرهايی بخير که با داشتن چند تا بچه قد و نيم قد به خاکهای داغ جنوب و کوههای برفی غرب رفتند و يادِ نوجوانها و پير مردهايی بخير که ناتوانی هاشون مانع هجرتشون نشد و با هجومشون , خاکريزهای دشمن يکی يکی فتح می شد.
امام همه اميدش به همين قشر محروم بود و چهره های منور و الهی بچه ها ؛ قوت قلب امام بود.
تو همون گيرودار جنگ , آقازاده ها فراری شدند و برای پُر کردن جای خالی سردارانِ علم و عمل مثل دکترچمران که کلاس و درس و بحث را برای انجام تکليف مهمتری رها کرد و به صحنه های حق و باطل روی آورده بود ؛ تصميم به هجرتی از جنس عافيت طلبی گرفتند و بهانشون اين بود که فردا بعد از اتمامِ جنگ وشهادت و نبودِ نيروهای متخصص , کشور به نيروی متخصص نيازمند است و به همين دليل , عده ای به فرنگ رفتند که از جمله اين فرنگ رفته ها آقازاده آقای هاشمی رفسنجانی بود و تو شرايطِ جنگی که دشمن تا عمقِ کشور جلو آمده بود و خرخره ملت رو به دستش گرفته بود و خودش را برای نشخوار منابع نفتی و حياتیِ اين ملت آماده می کرد و با رَجَز خونی تو دلِ پابرهنه ها رو با هدفِ جدا کردن خوزستان ( رگ حياتی اين ملت ) خالی میکرد , اين آقا زاده به فرنگ رفت و پدرش هم خاطره نويسی می کرد و گويا از فرار فرزندش خوشحال بود و قلم فرسايی می کرد و خيلی دلش می خواست نام اميرکبير رو روی خودش بزاره و بعد از سالها در راهپيمائيها تصوير آقازاده هاشمی؛ با لباس وسترن و کلاه و اسب و تفنگ به ايران مخابره شد و هزاران نفر شاهد اين بی هويتی بودند و با برگشتنش به جرم ايجاد اشکال در سيستم مالی کشور و مسائل سياسی و امنيتی مورد محاکمه قرار گرفته , ولی با وثيقه ده ميليارد تومانی فعلا آزاد شده است .
جالبتر اينکه پدرهای آقازاده ها مدعی شدند که ای بسيجيها : اگر شما به مناطق جنگی رفتيد با پول ما رفتيد و اگر ما خرج نمی کرديم هرگز شما پيروز جنگ نمی شديد و اين ايثار ما بود که جنگ به نفع همه تمام شد و حتی يک وجب از خاکمان در تصرف بعثی های خائن قرار نگرفت ولی نمی گفتن که اگر پولی داد ه اند از جيب پدرو مادر همين بچه بسيجی ها در آورده بودند و حالا از آن همه سود جوئی مقداری به جنگ کمک کردند آنهم برای اينکه مبادا دشمن به خونه هاشون وارد شود و با پرداخت کمی از دزديها شون , علاوه بر منت گذاری بر مردم محروم و جبهه رفته ها, زندگيشان را بيمه می کردن و دليل اين ادعا زندگيهای اشرافی آنها در طول جنگ و بعد از جنگ بوده که برای همه قابل مشاهده است و هنوز هم همين مرفهين بی درد هستند که با احتکار مايحتاج مردم , بر روی استخوانهای شکستة محرومين و شهدا , برجهای چندين طبقه می سازند و با عدم پرداخت وامهای کلان و ميلياردی که از بيت المال گرفته اند سبب اخلال در سيستم مالی کشور شده اند و هر روز بر گردة مردم و قشر تحصيلکرده فشارهای مضاعف می آورند و با صورت ظاهراً اسلامی تيشه به ريشة مردم می زنند و نمی فهمند که دلمردگیِ حاصل از ناجوانمردی آنها و گرانفروشی و کم فروشی و احتکارشون موجب بريدگی جوانان از دين و ارزشها شده و عده ای برای زندگی و ادامة تحصيل به کشورهای خارج مهاجرت کرده اند و عده ای هم بدون تکليف و در فشار اقتصادی به بيماريها و افسردگی و سرخوردگی دچار شده اند و عملکرد حافظان اسلام آمريکائی ؛ خيلی از خانواده ها رو به فساد و فحشاء کشانده و بزه کاری و جرم و جنايت, آمارِ رو به رُشد پيدا کرده ا ست .
صاحبان زر و زور و تزوير می گفتند شما که ابزار توليد نداريد؛ به جبهه ها برويد و ما پشت جبهه را حفظ می کنيم.

راستی آقا سيد !!!
اون بسيجی هايي که دانشجو بودن و دانشگاه رو رها کردند و به جبهه ها رفتند و آنهايي که با داشتن خونة اجاره ای و زن و بچه , راهیِ ميدونهای حق عليه باطل شدند می دونستند که آقا زاده ها و کسبه های بازاری در همان موقع پشتشون رو خالی می کنن و در همون موقع , گرانفروشی و احتکار رونقِ خوبی داشت تا خرج بچه هایِ فرنگ رفتشون و پول برای خريد ويلا های شمالِ شهرشون رو از جيب فقرا پيدا کنن و هزينة آب و برق استخرها و جکوزيهاشون و سونای خشک و ترشون رو از خون مردم بدهند و آن دقايقی که گلوله ها و خمپاره ها و ترکشهای 45 کشور جهان , بدنهای پاکترين فرزندان اين آب و خاک را می دريد و خونِ گرم و سرخشون بر رملهای داغِ جنوب و بر بلنديهای غرب می ريخت , وسيله ای نبود تا جسم بی جانِ بچه ها رو به بيمارستانهای صحرائی ببره و همه در انتظار وسيله می مانديم تا مجروح به شهادت می رسيد و اين سرنوشت همة ما رزمندگان بود و دليلش سود جوئی بچه پولدارا و دوردور بازی کردن اونها تو جاده های شمال و شمال شهر تهران بود که بر روی جنازه های بی جانِ بچه های رزمنده , مسابقه رالی می دادند و در استخرهایِ آبِ شيرين شنا کنان خستگی اين بی بندوباری هايشون رو در می آوردند و بچه ها ساعتها و روزها بدون آب می جنگيدند و در تشنگی ها و محاصره ها خم به ابرو نمی آوردند ولی خیلی ها با تشنگی جون دادند و شهید شدند
همون موقع رفيق دوست ها؛ رفيق بازی کردند و رفيقِ دزد و شريک قافله شدند و خدا دادها ؛ از خدا و بندگانِ خدا بی خبر شدند و دستِ عدالت؛ طناب دار رو بر گردن بعضی از آنها انداخت و به درک واصل شدند.
و امروز ما شاهدِ تباهی در بدنه ی زندگی مرفهين بی درد و از خدا بی خبرها هستيم که فساد و فحشاءِ ناشی از مال مردم خوریِ آنها مُنجر به اضمحلالِ خانواده هاشون شده و پولِ حرامِ ناشی از دزديهاشون , فرزندانِ فاجر و زنان فاسد و ارمغان روسياهی برای پدران و مادرانِ حرام خور و ظاهر الصلاحشون آورده است.
ولی براشون درسِ عبرت نشد و تا امروز ده ها نفرِ ديگر به چپاولِ مالِ يتيم و صغير و کبير پرداختند وبه هيچ کس رحم نکردند و هر روز ما شاهد اختلاس های بزرگتر هستيم و مسلماً تعدادِ جرائم بقدری زياد شده که فکر نمی کنم قوه قضائيه بتونه , محاسبه سريع و به موقع داشته باشد.

راستی آقا سيد !!!
وقتی جنگ تمام شد , آقا زاده ها سالم موندند و حسابگرتر و سرمايه هايشان هزاران برابر و مدعی کمکهای بی دريغ پدرانشان در تقويت لشکراسلام در رويارويي با کفر بودند
البته حرفشان تا اندازه ای درست بود و آنها با گرانفروشی و احتکار و فشار مضاعف به پابرهنه ها و زدو بندها و راندخواريهايشان توانسته بودند نبض و شريان اقتصادی کشور رو دستشان بگيرند و با قبول اسلام آمريکائی و در ادامة جنگ ؛ به توليد ثروت بپردازند و حالا توپ هم جلودارشان نبوده و نيست !
حالا مجروحان و قطع نخائيها و بيماران اعصاب و روان و جانبازان عادی و شيميائی با جيبهای خالی و دردِ دلهای هزارو يکشب , برگشته بودند ولی هرگز قاعدينِ از خدا بی خبر و حتی قانونگذارانِ از خدا دور , طی سالهای متمادی به حداقل کمک و مساعدت نپرداختند و نبودِ آمبولانس و داروهای موثر و لازم و امکان خدمت رسانیِ به موقع , خيلی از جانبازان را زودتر از موعد به ديار باقی فرستاد و ناجوانمردی طبقة ثروتمند از يک طرف و قانونگذارانِ بی اعتقاد در مجلس به ظاهر اسلامی , کارد را به استخوانشان رساند و بی مهریِ قاعدين و دنيادارانِ امروز و ديروز و فردا؛ باعث شد تا در خاموشیِ اميد و فشارِ فقر و درد , زندگی را بگذرانند و علی رغم بيان گُهر بار امام عزيز که اگر مسئولين بسيجيان را در تنگناهای زندگی تنها بگذارند به آتش و غضب الهی دچار خواهند شد؛ توجهی نکردند و من به عنوان يک رزمنده که علاوه بر گذراندن دوران سربازی ام در کردستان و جنوب کشور در زمان جنگ , در سنين 25 و 26 سالگی نيز با دارا بودن همسر و يک فرزند سه مامه و يک سال و سه ماهه در سالهای 65 و66؛ دو بار بصورت بسيجی و داوطلبانه به مناطق غرب و جنوب اعزام شدم؛ هرگز از نمايندگان مجلس و اعضاء هيئت دولت در دورانهای سازندگی و اصلاحات و قوه قضائيه در طول سالهای 57 تا 97؛ به خاطر مسامحه با پليدی و ظلم و احتکار و عدم برخورد قاطع با معيار های ضد ارزشی , راضی نیستم و خدا نيز از منافقين و ظلمه راضی نخواهد بود و نیز از همة کسانی که به جای تحقق کلام امام و رسيدگی به مردم ايران خصوصا محرومين , به پُر کردن جيبهای خود پرداختند و با شطرنجی کردن چهرة ظالم؛ فضای امنی برای او و خانواده اش می سازند و به بهانة حفظ آبروی مسلمان به ترويج فساد پنهان همت کرده ا ند . از درگاه الهی طلب لعنت ابدی را برای همة اين ديوسيرتان دارم.

راستی آقا سيد:
جانبازان و دردمندان چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی؛ با روحيه ای پايين , از اين درمانگاه به آن درمانگاه برای معالجه و بدون وسيلة مناسب و قدرت مالی , زندگی را به سختی گذراندند و يکی پس از ديگری به خيل شهدا پيوستند.
البته آقا زاده ها دست بعضی بچه بسيجی ها رو گرفتند و راه و چاه پولدار شدن رو به آنها ياد دادند , تا زکات علمشون رو داده باشند و با ارشاد آنها تغيير اساسی در ماهيتشون ايجاد کنند , بطوری که آدمهايي مثل آقای محصولی با ميلياردها ثروت؛ علاقمند خدمت در دولت خدمتگزاره و ايشان محصول خوش فکری خودشرو درو کرده و خيلی قانونی طی چند سال ناقابل به ثروت عظيمی دست پيدا کرده و جالب اينکه مراجع ما بر اساس شرع مقدس , هنوز ميزان تجمع ثروت و سقف ثروت رو نمی توانند تعيين کنند و اين در حاليه که خيلی ها به نان شب محتاجند در حالی که از محل درآمد نفت , ارز مسافرتی داده ميشه تا از ما بهترونها به ديار فراموششدگان بِرَن و در زير نورافشانيها , نور افشانی کنند و بدنی به نور نشان بدهند , تا خورشيد , دلش بسوزه که ظرافت مادام رو نديده و شب های سن پترزبورگ با آسمان نورانی و روشنش شايد بتونه , آسمان پُر از منور های عراقی شبهای جبهه را , به ياد بياره و برای کسانی که توفيق خدمت در جبهه ها رو نداشتند شايد منورهای دشمن بعثی رو حالا بتونن با ارزهاي دولتی و ارزان در آسمان بانکوک يا شبهای فيليپين و ساير تفرجگاهها , احساس کنن و با شرکت در جشنواره برگزار شدة پاتيناژِ در قصر يخ , سُرسُره بازی رزمندگان در کوههای بازی دراز و در گردنه های برفی کردستان و غرب را کمی احساس کنن !!! !!!
و با خرج کردن ارز دولتی (که منافع مردم محروم است) در ساحل عاج و جزاير قناری؛ به احساس سوزش آفتاب و تشنگی رزمندگان , شايد برسند تا بتوانند نزد پروردگار از آزار تابش نور خورشيد , آنها هم گلايه کنند و با برنزه کردن پوستشان , شايد کمی احساس سوزش بچه های تشنة جبهه را درک کنند !!!

راستی آقا سيد يادم نره :
کتاب مبانی اقتصاد اسلامی شهيد مطهری رو بلافاصله بعد از چاپِ آن کتاب بايکوت کردند تا تئوريهای اقتصادی تجار ظلمه و محتکر و آقازاده های آنها , روال کار قرار بگيره و از شما چه پنهان ايدئولوگهای اقتصادی کشور بر اساس تزهای همان کسبه های بازاری و فرزندان فرنگ رفته , سامان گرفته و با کنار گذاری اين کتاب ارزشمند که امام فرمودند هيچ يک از آثار شهيد مطهری کوچکترين اشکالی ندارد؛ با کمال خباثت در زمان حضور امام و با قساوتِ هر چه تمامتر کتاب مبانی اقتصاد اسلامی شهيد مطهری را از ذهنِ جامعه حذف کردند و مسلماَ همانهائی که امام خمينی و علامه طباطبائی را در زمان تدريس فلسفه و عرفان ؛ نجس خواندند و کلاسهای آن پيشقراولان علم و ايمان را تخطئه کردند – به حذف کتاب شهيد مطهری نيز در زمان حيات طيبة امام و تعطيلی جلسات مباحثة هانری کربن با علامه طباطبائی اقدام کردند و نتيجه آن , آشفته بازار چهل سالة بعد از انقلاب است و امروز ما شاهد افزايش سرسام آور قيمتها بر اساس تز تئوريسينهای آقازاده ها و پدران دين فروش و ظاهرالصلاحشان هستيم و معلوم نيست تا کی اين بی بندو باری و لجام گسيختگی در اقتصاد ما , پا برجا خواهد ماند و تا کی ادامه دارد؟

آقا سيد جمال – من شيعه نيستم !!
شايد به جای شيعه علی بودن حتی منافق باشم !
و دليلش را يافته ام:
پوشش علی – رفتار علی – تفکر علی – گرايشهای علی – دوستی علی – وفای علی – تلاش علی – دشمنی علی – عبادت علی – انفاق علی – جهاد علی – کلام علی – خوراک علی – و…… و….. و …….
آيا خصوصيات من با علی ع , همخوانی دارد ؟
آيا می توانم و می توانيم بگوييم شيعة علی هستيم ؟
آيا می توانم بگويم پيرو علی هستم ؟
راستی سيد؛ نه اينکه فقط من شيعه نيستم – خيلی ها مثل من شيعه نيستند و شايد مسلمان هم نباشند , ولی خود را شيعة علی می دانند.

آقا سيد جمال !
علی همه ی عمرش را در جهت تحقق عدالت جهاد کرد و خيلی از ظاهرالصلاحها به کودکان فقير و نيازمندان رحم نکرده اند .
شيعه مفهومی بالاتر از اسلام دارد و آن عمل به مفاهيم انسان ساز اسلام است و شرط آن عمل به تکاليف در حدِ ايثار و از خود گذشتگی است.
با گفتن لا اله الا الله می توان مسلمان شد ولی شيعه علی , هرگز.

راستی آقا سيد:
تو اداره هايي که خدمت کردم و مدت خدمتم 28 سال و نه ماه با احتساب دو سال سربازی بود؛ خيلی از عملکرهای مديران مسلمان و شيعه را ديدم و متاسفانه با تعاريفی که از شيعه در طی هفده سال قبل از انقلاب شنيده بودم و طی سالها از خصوصيات ائمه اطهار خوانده و شنيده بودم فرق می کرد !
اول از سربازی شروع می کنم و بعد به سراغ اداراتم می روم.
سربازی من شامل چند دوره بود يک دوره آموزشی در چهل دختر شاهرود – يک دور 9 ماهه دژبانی در پادگان اسلام آباد غرب – يک دوره دو ماهه در پادگان همدان پس از انتقال از پادگان اسلام آباد غرب به پادگان همدان ,
شروع جنگ و حرکت تيپ سه زرهی همدان به سوی منطقه جنوب , انديمشک
( سبز آب و دو کوهه) و دزفول و اهواز وحميديه و کوت و دشت آزادگان و سوسنگرد و دهلاويه و کرخه کور ( کرخه نور ).
اما در طول خدمتم به درجه دارها و افسرانی خائن و بی ايمان برخوردم که نظيرشان را نمی توان در تصورات يک ايرانی و مسلمان پيدا کرد و تمام خصوصياتشان ضد ارزشهای آزادگی و ايمانی شکل گرفته بود و کلمات خائن و وطن فروش شايستة اين ديوسيرتان هست ولی متاسفانه عملکرد اين گروه خائن در پوششی از مصلحت مخفی شده تا نگوييم و نگويند ارتش ما نقص دارد و اين شجره در پوشش مصلحت همچنان تقدسش حفظ شود و بديهی است که چهره منفور خائنین به امام و ملت و شهدا با از جان گذشتگی و ایثارِ جان و مال و هستیِ عده بسياری از همين کادر ارتشی ها پوشیده ماند و بزرگی روحشان هرگز اجازة تحقق خيانت به ساير همقطارانشان را نداد .
از بدترين افسران شاه دوست و بی ايمان و خائن دوران سربازی و دوران جنگ تحميلی فردی به نام سروان مردانشاهی بود که دوستان شهيدم را در بيابانهای دشت عباس در حصارها قرار داد و بدون آب و غذا آنان را در گرمای 55 درجه تشنه و گرسنه رها کرد و دردهای روده ای و مشکلات گوارشی شهيد امير صمدی مقدم ( گلزار شهدای بهار همدان )از نتايج عملکرد ننگین اين خائن بود و ساير شهدا همچون شهيد شالباف ( گلزار شهدای بهار همدان ) و شهيد محمود بام افکن ( گلزار شهدای بهشت زهرای تهران ) و ساير شهدا از او ناراضی بودند و مرگش را آرزو می کردند و سروان مردانشاهی که هرگز به خط مقدم جبهه نيامد و همواره در خط سوم و به دور از تهاجمات دشمن بود و ما را در برابر دشمنِ تا دندان مسلح تنها می گذارد با گلوله توپ يا خمپاره دور برد دشمنِ بعثی از ناحية گردن ترکش خورد و همانطور که مرغان ماهی خوار را از گردن و با تير کُلت در منطقة کوت سيد عبدالله در اطراف حمیدیه می زد , خود دچار اين ترکش شد و شهيد بام افکن با شادی هرچه بيشتر به نزد من و بر روی خاکريز کرخه نور آمد و با مسرت و شادی خبر کشته شدن اين خائن را اعلام کرد.
دیگر از آزار و بدرفتاریهای این سروان شاه دوست فشار چند برابر ی به من بود که در طی هر روز با جیپ پروازی که در اختیار داشت با سرعت از دور می آمد و یکباره در کنار من و لوازم من ترمز می کرد و خاکها را بر روی ظرف و زیلو و کتاب و خشاب و سایر وسائلم می ریخت و بطور مثال او می گفت چرا اینجا هستی و من می گفتم خوتان غروب گذشته دستور جابجائی به من دادید و من با طی مسافتی (سخت و دراز ) از وتحد سهند سه به تانکر آب آمدم (و این موضوع قبل از رسیدن غذا معمولا صورت می گرفت) دوباره می گفت , حالا برو واحد خمپاره و من که جیره غذایی نداشتم راه می افتادم و پس از طی مسافتی طولانی ( معمولا هر جا و هر واحدی دورتر بود مرا به آنجا می فرستاد ) به واحد خمپاره می رسیدم و این نامردی تا یکماه در منطقه ی سبزاب اندیمشک ادامه داشت .

آقا سيد:
در ادارات و نهادهای دولتی سالهای جوانی را سپری کردم و خوشبختانه از انتشارات اميرکبير که نهاد انقلاب اسلامی بود و مرکز آموزش مديريت دولتی وابسته به سازمان امور اداری و استخدامی (در تهران) تا استانداری در سمنان و مرکز گسترش وابستة به استانداری و اداره کل تعاون سمنان و وزارتخانه در تهران , مملو از مديران از خدا بی خبر بود که در طی اين 28 سال خدمتِ بعد از انقلاب با تعداد بسياری از مديرانِ بی اعتقاد ولی ظاهرالصلاح و به ظاهر مذهبی ولی خائن به بيت المال و ارزشها روبه رو بودم و همواره به دليل مباحثه با آنها و افشاگری اعمال زشتشان در معرض بی مهری و پرونده سازی و حق کشی از جانب آنها قرار گرفته بوده ام و متاسفانه آنها با ريش و تسبيح بودند و در صفوف اول نماز نیز حاضر می شدند و فردی به نام کشتکار که در سال 66 عضو هيئت مديره انتشارات امير کبير شده بود در پاسخ به اعتراض من به ايشان که چرا از مال بيت المال سوء استفاده می کنی ؟ و با پول اين نهاد از ماشين بیت المال استفاده ی شخصی می کنی و برای تودوزی ماشین و برای زيارت به قم می روی و چرا انواع کتابها را مجانی به منزل می بری و مواردی ديگر را در طی بحثهای خود به او گفتم , او در جواب گفت: شما اين تفکرات را از کجا آورده ای ؟ و من گفتم از کلام امام و خونهای سرخ و گرمِ ريخته شدة دوستان شهيدم؛ او گفت ديگر حرفهای امام در این جامعه جایگاهی ندارد و صحبت او در بهمن سال 66 بود و امام هنوز زنده بودند و اين برخورد منجر به انتقال من از اميرکبير به مرکز آموزش مديريت دولتی شد و او مرا به اين صورت از آنجا حذف کرد و کشتکار در آن وقت عضو سازمان اقتصاد اسلامی بود و در لباسِ ميش , گرگِ جامعه بود و او يکی از مديران ارشد نهاد انقلاب بود.
در مرکزِ آموزش هم همين بازيها بود ولی به شکلهای ديگر و در قالب ادبيات مؤدبانه و در مرکز گسترش نيز وضع بدتر از دو جای قبلی بود و مديری به نام فرخ پيام با فروش شرکتهای تعاونی و اسراف و خوشگذرانی و تحت حمايت معاونت استانداری سمنان که فردی به نام بهمنی بود , به خلافهايش ادامه می داد و با ظاهرِ اسلامی توانسته بود ظاهرِ اسلام آمريکائی را حفظ کند و بعد از فرخ پيام هم فرخ پيامهای مسلمان و شيعة ديگری ظهور کردند و هرگز حراستها کمترين اصطهکاکی با آنها نداشتد و حتی جاده صاف کن آنها بودند و کارشناسان ديوان محاسبات و خصوصا مديريت وقت ديوان محاسبات نيز با مديران متخلف هماهنگ بود و نهايتا آنها را دعوت می کرد و با صرف چای يا بستنی مشکل را با لبخندهای شيطانی حل می کردند و هرگز به بررسی و اعلام جرم برای پرونده های قراردادهای غیر واقعی صادر نشد و بعد از مدتی نيز مدير کل بعدی می آمد و قصه ادامه داشت و حراستها که می بايست امانتدار بيت المال باشند و در جهت حفظ ارزشها تلاش می کردند , رفيقِ دزد و شريکِ قافله بودند و با اعتراضهای مکرر نيز که در مجامع امر به معروف و جلسات بسيج و جلسات نماز صورت می دادم و حتی برای اثبات تخلف مدیران کل در اداره کل تعاون سمنان به شکایت از سه مدیر کل نزد سه استاندار رفتم و نهایتا به تغییر سه مدیر منجر شد ولی هرگز جرم آنها منجر به تقاص از خیانتهایشان نشد
و نتوا نستم گوشه ای از اين بی حرمتی به مردم و مکتب و انقلاب را کم کنم و همواره اين وضع تا آخرين روزهای خدمتم ادامه داشت تا روزی که برای معرفی مدير کل جديد اداره کل تعاون سمنان يک مدير کل جديد از تهران به همراه معاونت استانداری سمنان و قائم مقام وزير تعاون ( آقای علوی ) و مديرکلِ حراستِ وزارت تعاون و مديرِ کل مسکن و شهر سازی سمنان و مدير کل اداره کار و امور اجتماعی سمنان در جلسة معارفه حضور داشتند و حدود 20 دقيقه به بيان مشکلات رفتاری و عملکرد بدِ مديران استان و مديران وزارتخانه ( با ذکر دلائل ) صحبت کردم و از آن 20 دقيقه صحبت فقط 15 جمله در سايت اينترنتی روزنامه شيراز ثبت شد ( با درج عیدی پایان سال کارمندان دولت در اینترنت ) و بحمدلله کمی از عملکرد ضد ارزشی مديران در تاريخ ما ثبت شد.

چرا شيعه نيستم ؟
زندگی من همانند امام علی زندگی ساده نيست و نحوه آن با نحوه زندگی امام متفاوت است
من نمی توانم مانند علی که چاه می کند و قنات حفر می کرد و منفعتش را به فقرا هديه می داد از درآمدم حتی سهم فقرا را بدهم !
من برای ارتقاء شغلی و بالابردن رفاه خانواده ام تلاش بسيار کرده ام و در اين مسير کسانی همانند من , چاله های بسياری برای ديگران کنده اند و علی به عکس من در چاله ها درخت می کاشت و چاهِ آب برای فقرا حفر می کرد.
علی غذايش را به يتيم و فقير و مسکين و نيازمند می داد و من با عملکردم , بر گرده ی فقرا فشارِ مضاعف وارد کرده ام.

آيا من شيعه علی هستم ؟
من با راند خواری و گرانفروشی و احتکار زندگی کرده ام ولی برای مراسم عاشورا تا 1000 کيلو برنج نذر داده ام و برای بخشش گناهانم در دعای کميل و عاشورا و ندبه به فتوای بزرگانِ دين اشک تمساح ريخته ام و گاهی به حداقلِ آن يعنی به اندازة بالِ مگس اشک ريخته ام تا علی و اولادانش مرا شفاعت کنند آيا من شيعه علی ؟
هستم يا نيستم ؟

راستی آقا سيد:
در قضاوتهايم هميشه رابطه شخصی را ملاک می دانستم و از هر که خوشم می آمد قضاوت خوب و از هرکه بدم می آمد در موردش قضاوت بد می کردم.
آبروی مسلمان دزد را که بيت المال مسلمين را تاراج کرده است و مال و منالی برای خود و هفت نسل بعد خود فراهم کرده است – را نبرده ام و صورتش را برای حفظ آبرويش شطرنجی می کنم.
آيا من شيعة علی هستم ؟ يا نيستم ؟
شايد مسلمان باشم و با گفتن جمله لا اله الله مسلمان شده ام ولی مطمئنم شيعه نيستم.
چرا شيعه نيستم ؟
زيرا پيرو علی نيستم
چرا پيرو علی نيستم ؟
زيرا به گفته هايش و نوع رفتارش عمل نمی کنم و به روش او زندگی نمی کنم
فقط او را دوست دارم.
او را دوست دارم چون می دانم شفيع روز جزای من است
او را دوست دارم چون غذايش را به فقير می داد و من نمی توانم بدهم
او را دوست دارم چون مدافع عدا لت و محرومين بود ولی من مدافع حقوق تضییع شده ی محرومین نيستم
او را دوست دارم چون ساده زيست بود و من ساده زيست نيستم
او را دوست دارم چون با قاسطين و مارقين و ناکثين و مشرکين و منافقين , در ستيز بود و من نيستم
او را دوست دارم چون روزها سرگرم کار و يا جهاد بود و شبها به طاعت و بندگی مشغول بود و من نيستم
او را دوست دارم چون حاضر به قبول ظلم و ظالم نبود و من آنگونه نيستم
او را دوست دارم چون با دوستان خدا مهربان و با دشمنانش در رزم بود و من آنگونه نيستم
او را دوست دارم چون به مفاهيم الهی و ارزشها وفادار بود و من نيستم
او را دوست دارم چون افطارش را به يتيم و فقير و اسير می داد و من ندادم
او را دوست دارم چون در هنگام شروع حکومتش وجود معاويه ها را تحمل نکرد و من سازش کردم
او را دوست دارم چون وقتی حاکم وقت بود برای بررسی اتهام خود به پای ميز محاکمة قاضی شتافت ولی سفارش مرا به قاضی کردند و من سکوت کردم زیرا قرار شد که حق را به من بدهند نه به حقدار
او را دوست دارم زيرا عالمترين فرد در زمان خودش بود
او را دوست دارم چون وصله های لباسش را نمی شد شمرد
او را دوست دارم که همواره در جستجوی تحقق حقی بود
او را دوست دارم که پيامبر به او لقب ابوتراب داده بود
او را دوست دارم که سرکرده کفار قريش را پس از جسارت آن ملعون و بر خاستن از روی سينه اش به هلاکت رساند
او را دوست دارم چون پيامبر را از مهلکة احد به نقطة امن رساند تا انقلاب توحيدی نميرد
او را دوست دارم چون پدر بهترين بندگان مخلص و مجاهد خداوند يعنی امام حسن و امام حسين و حضرت عباس بود
او را دوست دارم چون پدر زينب؛ پيامبر کربلاست
او را دوست دارم چون پدر با وفاترين برادر و همدم سالار شهدا ست
او را دوست دارم چون پدر فرزندان با وفای ام البنين ا ست
او را دوست دارم چون فرزند فاطمه بنت اسد است
او را دوست دارم چون در کعبه زاده و در مسجد به شهادت رسيد
او را دوست دارم چون نان خشک شدة جو را با ضربه زانوانش می شکست تا بخورد
او را دوست دارم چون بهترين غذا و خوراک را به ديگران و نيازمندان هديه می داد
او را دوست دارم که شبها در حال نيايش بود , و با دستهای مهربانش برای فقرا خوراک هديه می داد و چهره اش را می پوشاند
او را دوست دارم که برای حفظ اسلامِ جوان عملِ صالح انجام می داد و سهمی برای خود نمی خواست
او را دوست دارم چون او همچون چلچراغی در ميان دوستانش بود و فيض می بخشيد
او را دوست دارم که ساده ترين زيستن را برای خود و خانواده اش رقم زده بود
او را دوست دارم که ارزشمند ترين تربيت اعتقادی و اجتماعی را به فرزندانش آموزش داده بود
او را دوست دارم که خالص ترين شوهر برای همسرش بود
او را دوست دارم که مکتب را برای ادامة حکومتش قربانی نکرد
او را دوست دارم که نزديکترين همراهان و پيروانش هرگز به بلندای تفکرات و اعمال الهی او نرسيدند
او را دوست دارم که آيات خدا در شأن او نازل شد
او را دوست دارم که در ميان آسمانها نامی تر از زمين است
او را دوست دارم که بدون درنگ در بستر پيامبر گرامی خفت و برای حفظ جانش از ارزشها گذر نکرد
او را دوست دارم چون کعبه در برابر عظمت وجودش به هنگام تولد , آغوش باز کرد
او را دوست دارم چون وصله های لباس و کفشش قابل شمارش نبود
اورا دوست دارم چون با همة تلاشهای شبانه روزيش , هرگز از بيت المال وجه اضافه دريافت نکرد
او را دوست دارم چون با خاموشی حضورش پس از شهادت , کودکان و فقرا و نيازمندان , شبها را در انتظارش بودند گوئی جهان از هستی خالی شده بود.
او را دوست دارم چون بيست و سه سال برای مکتب و بيست و پنج سال برای وحدت و چهار سال برای عدالت زيست
او را دوست دارم چون برای شمعون يهودی کار می کرد و از دسترنجش انفاق می کرد
او را دوست دارم که هیچ حقیقتی را بپای هیچ مصلحتی ذبح شرعی نکرد
او را دوست دارم چون سلول سلول وجودم به عشق او دم می زند
ولی فقط او را دوست دارم و عملاً پیرو او نیستم .

و السلام

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا