🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شاعری که طبعِ خویش را
زیر سایبان آفتاب شهر خوکها
جا گذاشتهست،
شعرِ دست و پا چلفتِ خویش را
بر درختِ خشکِ کاجِ سالخوردهای که داشت میشکست،
دار زد.
بعد از آن،
آفتاب، بد قواره سایهیِ پلشتِ هرزهگرد آن دریده چشم را،
کنار زد،
زان سپس،
او که بود مدّعی که بوده است و هست،
شاعری که نیست در جهان کسی بدیل او،
صدق ادّعای خویش را برای همگنانِ خود بلند جار زد.
گام در صراط مستقیم شاعری -به زعمِ خویش- استوار زد
و ناگهان،
شاه خوکِ شهر خوکها به افتخارِ او،
عکس خویش را،
روی تمبر پُست بانکِ شهر خوکها به یادگار زد.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اردیبهشت 27, 1401
سلام
استاد آفرین
باید این نفیسه سروده میشد
درودتان
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👏👏👏👌🌿
پاسخ
اردیبهشت 28, 1401
درود بر شما. زنده باشید و شاداب🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
پاسخ
بستن فرم