🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
حرف حقّم ، از قلم بی اختیار افتاده ام
قطره ای هستم که از ابر بهار افتاده ام
از درون کوه خیزد همّت والای من
آب رویم در مسیر جویبار افتاده ام
صفحه ی شطرنج را پای گدا پر کرده است
شاه این ملک ام ولی از اعتبار افتاده ام
شمع بزم خوبرویانم که با چشم ترم
اینچنین از جانفشانی بیقرار افتاده ام
میوه ی خامم که با آزار سنگ کودکان
با هزاران زخم دل از شاخسار افتاده ام
نقطه ی آغاز من با نقطه ی پایان یکی ست
مثل پرگاری به دست روزگار افتاده ام
موج دریا شمّه ی غیرت برایم می دهد
ساحلی هستم که از دریا ، کنار افتاده ام
دور اندازد مرا هر کس که بردارد ز خاک
هسته ای هستم که در این شوره زار افتاده ام
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (9):