🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خیال نبودت
مرا می برد سمت وقت های بارانی
وقت های مهم زندگانی
وقت هایی که در سکوت، رفتنت را می بینم
سکوتی که حک می کند نقش تو را
در ذهن و دیوارهای انقلابی دلم
و تو
– و آه به تو –
که چه خوب سوزاندی دلم را
و چه خوب حبس کردی تمام عمرم را، در تُنگ بلورِ دوست داشتنت
و چه عجیب است
که هنوز
وسوسه ی نگاهت، چنگ می زند وجودم را
آه که این وجود، خسته است
بیا
و واژه های مُرده ی گلویم را
چال کن زیر جدول های متروکه ی غم
و باور کن
هنوز که هنوز است
دوستت دارم…
محمدرضانعمت پور
30 اردیبهشت 1399
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
بستن فرم