🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مردمانی
با شهوتی رها
بوی لاشه ی فقر را
در کوچه های آرزو
بالاتر از رنگِ سیاه
خاک می کنند
تا دختری
آن طرف خیابان
جمع کند با بغضی
سفره ی تقدیرش را
و با آهِ
خط بزند
نان شبش را
بیچاره آرزوهایش
یکی یکی
از شاخه های سردِ نگاهِ عابران
می افتد
روی برگ های زردِ پاییز
و گم می شوند
لا به لای رقص باد
و خورشید
کم کم می بوسد
طلوعِ مکررش را
و ثانیه ها
تکرارِ آوازِ گرسنگی
سَر می دهند در شلوغیِ شهر…
یکی نیست بگوید
چه میکنی شاعر؟
دستش را به غذایی بند کن…
محمدرضانعمت پور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آبان 15, 1398
درود بر شما همشهری خوبم
جناب نعمت پور گرامی
شعری اجتماعی و تاثیرگزار
آفرین و احسنت
بدرخشید و زنده باشید
در پناه حق
🌷🌷🌷
پاسخ
آبان 15, 1398
درودها بر شما همشهری، بانو یار علی زاده
سپاسگزار حضور ثمین و ارزشمندتان هستم
سپاس از حضور گرم و نگرش زیباتان
شادزی
پاسخ
آبان 15, 1398
سلام
عالیست شاعر👏لذت بردم
پاسخ
آبان 16, 1398
مقدمتان پر از گل
سپاسگزارم بانو🌺🌺
پاسخ
آبان 15, 1398
” بوی لاشه ی فقر را
در کوچه های آرزو
بالاتر از رنگِ سیاه
خاک می کنند ”
👏👏👏👏👏👏
درودها آقای نعمت پور
قلمتان نویسا
مانا باشید به مهر💐🙏
پاسخ
آبان 16, 1398
درودها
در سرریز لطفتان می مانم و محظوظ
شادزی
پاسخ
آبان 16, 1398
🍃💐👏
پاسخ
آبان 18, 1398
درود و سپاسگزارم از نگاه پر مهرتان🌺🌺🌺
پاسخ
آبان 17, 1398
زیباست گرامی
درودها تقدیمتان🌺
پاسخ
آبان 18, 1398
درودها بر شما
ممنونم از مکث نگاهتان
تندرست باشید به مهر
پاسخ
بستن فرم