🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سلام
و از آنجا که نتوانستم در این ایام شعری شایسته بگویم ، و کلا تنظیمات کارخانه ی بنده به گونه ایست که حتمن خود شعر باید به سراغم بیاید ، تصمیم گرفتم پاره هایی از برخی سروده های قبلی را اینجا بیاورم که به زن و زندگی و آزادی مربوط باشند . پاره هایی که بی تردید برای دوستان مانا آشنا هستند :
۱-
گفت حضرت والامقام
زنان اندوه پیشه گان نخستین بوده اند
و هر گُلی که تو
بر درز دیوار این شهر می بینی
روزی
جگر ماسیده ی مادران فواد و پویا بوده است
۲-
گفتم : به این پیرمرد پشتون بگو
تا به حال
چند زنبق سفید را
دور از چشم خدا خاک کرده است
که هرچه بذر آزادی کاشتیم
جوانه ای از جبین جهان نرُست؟
دریغا بازوی بلورین بامداد
به ساتور شبت سپردند
و در سالنامه های سفید سنجار
هنوز هر ساعتش
موسم مقدس دوشیره کشان است …
۳-
و آن دخترک را یادت هست
در حریم حلبچه
که از داغی دستهای اش گل یخ رویید
و عروسک مرده اش را
چنان تنگ در آغوش بی جان فشرده بود
که عکاسان جهان همه شاعر شدند
۴-
داشتم از بهار و پاییز می گفتم
که کابوس ضحاک داد زد :
مرتیکه ی بی مغز
کار از آبان و آرزو گذشته است
مردمانی از ساق تا ساعد ، همه مشت
همین ساعات بی دقیقه ی پیرار
زندگی را
از حلقوم مرگ بیرون کشیدند
و هر گلوله که تفنگ ها عق می زدند
تکلیف تاریک جمجمه ها را منور می کرد
۵-
عادت به سوگند ندارم
گاهی تقدس یک برگ برایم
از ابهت اورشلیم بیشتر بوده است
گاهی معابد انجیر بودا را
به نگاه سبز زنی فروخته ام
که از خواب کلمات می آمد
گاهی اشک پیاله را
آبی تر از اقیانوس دیده ام
و دل به جوانه ای داده ام
که دهان دی ماه را می بست
آه به گیس خیست
ابرستانی ست در نگاه هر زن
وگرنه این همه زنبق بنفش
از سرود شاعران نمی رُست …
۶-
و یک شب
اینقدر خون از خیالم چکید
که در گوش گنبدی فیروزه گفتم:
عمامه ات را بالاتر ببر مُفتی شاعرکش
من زبان سرخ شهیدانم
و هر هزاره ، هفتاد بار
شعرهایم را
با چشم بسته و پای زنجیر
میان مزارهای بی نام گردانده اند
۷-
شکی نیست
روزی که ریش ها بروند
ما ریشه هایمان را بغل خواهیم کرد
در بهشتی که
سیب بوسه ی تو ممنوع نخواهد بود
۸-
کاری برایشان ندارد
یک گلوله در فکرت فرو می کنند
بعد در جراید بی جنم تیتر می زنند
” انار فاحشه ای در مغزش ترک برداشته
یا توتی پا به ماه
در خیالش زاییده
یا پرتقال پندارش خونی شد ”
یا اصلا رویم به این سیمان بی سرود
ممکنست ادعا کنند
زنی در ذهن این شاعر قاعده شد !!
ما هم مثل کارون بی خبریم
و دستمان به هیچ چشمه و چشمی نمی رسد …
۹-
در کدام سوره از کتاب زرد خورشید
ساز آتش را تحریم کرده بودند
که هنوز این شیوخ سیاه فکر هزارمنبر
به خون دختران تاک تشنه اند ؟
۱۰-
من نیز زنی دارم
که خونش
از دشنه ها شریف تر است
آری
ما حلاجهای این بیضای بلا
گردن هایمان به پیشواز طناب رفتند
و این شعر تا همیشه
بدهکار خون خورشید شد
۱۱-
نازنین
گردنت را بپوشان
طنابها همه نامحرمند
و جمجمه ات را بگو
گلوله ها برای دوستی ناباب ند
ندیدی مگر
ریشه ی این ریشستان
به تاری از موی مهسا بند بود ؟
۱۲-
حالا
دوغاب صبر از سفال سینه ها
لبریز شد وُ
خورشید خشم از مشرق خیابان
طلوع کرد
چرا که آن مرد دیگر
نه با داس آمد و نه بر اسب
و این زن بود
که بر دوش باد سواره می آمد
با سری از شکستگی فراز
که اینک منم :
بارانی برای غبار پنجره ها
این زن بود که نام زندگی را
بر بازوی مرگ حک نمود
و اسم آزادی را بر میله ها …
مانا
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
مهر 13, 1401
درود و ارادت بر هنر و ادب
درود بر خلاقیت…
خدمت دوستان هنرمندم عارض هستم که چیزی در مورد هنر همیشه ذهن مرا از کودکی درگیر خود می کرد.
در تقابل هنر و هنر فاخر که از قضا بنده اصرار دارم تقابل در این مورد بهتر از تفاوت است،چیزهایی به نام روح اثر،خلاقیت،الهام و … وجود دارد
برای مثال ملودی پاییز طلایی رو هزاران نفر امروز می نوازند اما در اولین دقت تفاوت در نسخه ی اصلی آن با دیگر کپی ها مشخص میشود،زیرا در اثرهای کپی شده دیگر روحی وجود ندارد و آن حس زنده بودن اثر متعلق به صاحب اصلی آن بوده است و دلیل این رویداد این است که در هنر فاخر طی یک حادثه ای در احساس کسی اثری خلق میشود ما هرکدام برداشت شخصی خود را داریم،اما کسی نمیداند در روان خالق اثر چه گذشت که این اثر خلق شد!
مثلا مولوی گفت: آمده ام که ره زنم…
سهراب گفت: کفش هایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
فروغ گفت:
به آفتاب سلامی دوباره خواهم کرد
حالا بیایم چند ثانیه فکر کنیم چه بر مانا گذشت که گفت:
نازنین،گردنت را بپوشان
طناب ها
همه نامحرمند!!!
جذابیت کشف و تجربه ی تکنیک در هنر سویی است و کشف حال خالق آن اثر سویی دیگر از جذابیت هنر است…
همه اینها را گفتم تا در نهایت بگویم سهراب چقدر واقعا سهرابی بود که رسانه ها معرفی کردند؟
حسین پناهی؟
و مانا؟؟!!!
و همین طور من و شما
مهر 13, 1401
راستش خودم هم نمی توانم دقیقا بگویم که بر مانا چه گذشت ؟ که شرح عشق و عاشقی را هم خود عشق بیان می کند . بی شک من یعنی همین ” مانای سر به دارِ دل به باران ” به دو اصل همیشه پایبند بودم و اگر جهان را بر سرم بکوبند از آن ها عدول نخواهم کرد :
۱- همراهی با مردم
۲- دوست داشتن او
و چقدر خوب شد آمدی . و حالا این آمدن را به فال نیک می گیرم که مقدمه ی آمدن دوست است
مهر 13, 1401
باتشکر از سلمان عزیز و ارزشمند🌹
مهر 13, 1401
انگار هزارسال گذشته ، در حالیکه چندماه بیشتر نیست
خوشحالم که دوستانی که به شلاق هراس و تردید و حسادت از منزلی پراکنده می شوند ، در محفلی دوباره به هم می رسند . و این خود گواه صدیقی ست که هیچ گاه صدا را نمی توان از میان برد .
خوشحالم کردی و غافلگیر …. و شرح این اشتیاق خود دفتری دیگر است . حالا همان گونه که تو و مجید به این منظر برگشتید ، شمس من و خدای من نیز روزی برخواهد گشت ….
مهر 13, 1401
و آن دخترک را یادت هست
در حریم حلبچه
که از داغی دستهای اش گل یخ رویید
و عروسک مرده اش را
چنان تنگ در آغوش بی جان فشرده بود
که عکاسان جهان همه شاعر شدند
این شعر فوق العاده است 👏👏👏
مهر 13, 1401
سلام بر مهربانوی سایت
این شعر یکی از بندهای آغازین ” خونسروده ” ست که در چهارپنج سایت هم منتشر شد و در همه ی آنها هم پس از مدتی متاسفانه پاک شد .
آمدنتان را سپاس می گویم .
مهر 13, 1401
درودی دیگر
نقدی که من بر این صفحه دارم اما به حرمت قلم نقد سایر دوستان در بخش نظرات به آن می پردازم؛ بر انتشار همزمان این کوتاههای زیبا در یک صفحه است
زمانی که یک شاعر چند شعر کوتاهش را در یک صفحه منتشر می کند یعنی هنوز شعر کوتاه را به عنوان یک شعر باور ندارد و شاید آن را یک پیش نویس یا طرح یا بریده ای از یک شعر بلند میداند حال آنکه شعر کوتاه یک هزاره و اندی در این سرزمین قدمت دارد (این مورد را در مقاله ای که همین امروز با نگاهی به شعر یکی از شاعران ارجمند به سایت فرستادم نیز ذکر کرده ام) اگرچه تعریف امروزی آن متفاوت است اما همان قدر می تواند نظام مند و گویا باشد.
🌷🌷🌷
مهر 13, 1401
سلام
و قبل از همه از نقدتان خوشحالم و از اینکه همیشه نکات واجب را گوشزد می کنید ، سپاسمند قلمتان هستم
اما شعر کوتاه دستکم ۳۰۰ قطعه دارم ( یعنی شعری که چهار پنج خط بیشتر نباشد )
و پارسال هم ده دوازده تاش با نام نکیسا ناصری در سایت نو منتشر شدند که البته همه را به خاطر یک مساله شخصی برداشتم .
مهر 13, 1401
–
در کدام سوره از کتاب زرد خورشید
ساز آتش را تحریم کرده بودند
که هنوز این شیوخ سیاه فکر هزارمنبر
به خون دختران تاک تشنه اند ؟
درودها مانای عزیز واندیشمند بسیار زیبا واژگان را کنار هم تزئین کردید وخلق این اثرهای ماندگار شده است.
برای این اندیشه و تفکر باید تمام قد ایستاد وکلاه از سربرداشت واقعا دستمریزاد لذت بردم
خوشحالم که هستی ومیخوانمت
🌺🌺❤️❤️
مهر 13, 1401
چقدر من به شما و در واقع همه به هم ، این روزها محتاج و تشنه ایم . و چقدر خوب است که مردمانی که به یک بوم و بر تعلق دارند ، امروز همه یک خواسته دارند و کنار هم و با هم ایستاده اند .
حضورتان گرانسنگ است . از این روی باید قدر دانست
مهر 13, 1401
درود مانای عزیز شاعر امروز
اشعارتان یک به یک زیباست و در حقیقت اشعارتان از بهترین نمونه های شعرآزاد در زمانه است.
زنده بادا
مهر 13, 1401
از آنجا که همواره زیبایی شعرم را از گلی آلاله دانسته ام که در کوههای زاگرس می شکفد ، این وصف شما در واقع وصف زیبایی و دلبری اوست و این سخن شادترم می کند که اوصاف حسن و جمالش را از حدیث دیگران بشنوم .
سپاس فراوان که منت نهادید و مرا سزاوار دانستید .
مهر 14, 1401
سلام مانا جان
◇◇◇
شعر شماره ۳ واقعا عالیست
هنوز خون تازه از رگ رگ واژگانش جریان دارد
و نبض حادثه در شریان یادها می تپد
این قطعه فوق العاده است
دمت کرم
🌿🌺
مهر 14, 1401
سلام و عرض ادب
من همیشه فکر می کنم هرکس زیبایی را با ذائقه ی خود مطابق می داند . و آنچه که ما زیبا یا زشت می دانیم ، بی شک به باورهای ما نیز مربوط است .
انتخاب این قطعه از جانب دوستی چونشما نیز ، نشان دهنده ی تاثیر آن حادثه در زندگی شماست و خوشحالم که سخن دلتان را در آن قطعه یافتید
مهر 15, 1401
درود بر مانای عزیز و لب مریزاد
گلچین زیبایی ست از دردها
نبض قلم تان همواره تپنده
👏👌🌺
مهر 15, 1401
شهروی عزیز حقا که حلالزاده ای . دیروز به فکرت بودم کجا پیدات کنم که بیایی اینجا . شکر خدا که الان می بینمت . حضورت مایه ی مباهات و دلگرمیه