🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
برای مردمم مینویسم
برای درد
برای فقر
من
سرگیجه ی معاصرم
که هیچ آرامشی
در من
بارور نمیشود
و اخبار صبحگاهی
همیشه چند غلط املایی
در خاورمیانه را
در مغز من شلیک میکند
برای دختران مینویسم
که هر شب
جنین معشوقه ی شان
در من خودکشی میکند
و نگاه نافذ باغبان
که هر روز دانه های تسبیح مرا
به خاک میسپارد
من
گلوله ی خاموش قرن بیستم
جامانده از جنگم
که گاهی
سینه وچشمان زنان مرزنشین
مرا تحریک میکند
برای تاریخ می نویسم
از نجوای پارسی
بر لبان حزن آلود شریعت
از مردگانی
که در خیانت صلح
دوباره میمیرند
از گندمی نفس بریده
در رگهای عقیم کشتزارها
یا
از جان دادن خاکی
در سینه ی آخرین سرباز
برای طوفان مینویسم
از قصیده ی نسیم
در گوش ابری بی انتها
برای آشتی مینویسم
در قهرترین حرف سال
و سیگار موعظه ای
که همیشه
بر لبان من
خاموش میشود
#مستانه_دادگر
#ماهور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
آبان 12, 1397
سلام مرسی بسیار عالی وبه جا .چنین اشعاری باید سرلوحه دوستان باش با چنین محتوا وپیامی.دست مریزاد .با تمام تلخیش لذت بردم
پاسخ
آبان 12, 1397
زنده باشید بزرگوار
سپاس از حضورتان
پاسخ
آبان 13, 1397
انگشتانم بالا بود
دعا می کردند
سوزش زبانم ستاره را لیسید
با چپق های چاق…
سورچی ها با ادب ترند
مردان آتشین دست…
گلّه های طهارت شان را یله می دادند!
واردک…
فاحشۀ نجیبی است که یک چشم دارد
تاریکی چشمانم، چند قدم برداشت
میدانم…
با لباسی از حریر سیز آمیخته در شاخه های کاج
دوست میداری،
دامنت را پر از قند و نبات کنم
اما فقط یک چشم دارم…
بازوانم آشکار نمی شوند
موازنۀ سقوط!
درود ها و سلام خانم دادگر
بداهه شد برای تقدیم به قلم پر احساس و صادقتان
با احترام و اردادت
رزاسس
پاسخ
آبان 13, 1397
بر شاخه های نور
من
کلام تو را آویخته ام
تا خاک چشمانم
همیشه سبز بماند…….
درودها و ارادت ها : ماهور
پاسخ
آبان 13, 1397
درمیان بندهایت
جای خالی داری
شاید هم جاخالی!
تازیانه های خشم انسانِ مثلا…
متمدن!
و زخمه های جهلِِ انسانِ
گرفتار در مرداب عادت.
با زنجیری ستبر از جهل و خود باختگی
در برابر کوه خودشیفتگی و غرور آنان
که لگامش زده اند.
این دوقطبی شوم کی جام پایانی اش را خواهد نوشید؟
شاید آنگاه که فسیلم در موزه ای نشسته باشد!
#رضا_زمانیان_قوژدی
پاسخ
آبان 13, 1397
درود بر شما و قلم نابتان …..
پاسخ
آبان 13, 1397
درودها بانو دادگر ارجمند
شعری به تمام بود این شعر که میهمان قلم شما بودم
شعری که رج به رج اش با فهم و شعور آراسته بود
ناله بیوه زنی بی دست و پا نبود
خرید ترحم هر بنی بشری نبود بر جان شعر
سراسر از جاده پر خطر زندگی سرود خوانده بود
از درد های پنهانش
ازجهل هائی که برای عاملان درد هورا می کشند
از گوش های کری که فزت و رب الکعبه علی را نشنیدن
حکایت گاهی حکایت کسی که خویش را بخواب زده
نمی توان بیدارش نمود چون نخوابیده و می خواهد بگوید خواب است
ای عجب که در این میان آسیب پذیر ترین قشر زنان و کودکان این سر زمین هستند و گاهی ناخواسته چه جان سخت می شوند از کوره درد
زنده باد این قلم متعهد که اینگونه دمی به فکر فرو می برد چشم دل را
نویسان و شادکام باشید
پاسخ
آبان 13, 1397
درودها بر شاعر فرهیخته
دیروز
زخم بود
امروز
عفونت بستر
زنان شاعر
فاتح آتشفشان درد
#ماهور
#بداهه
با احترام : ماهور
پاسخ
آبان 13, 1397
درودها بانو دادگر گرامی
مثل همیشه تحسین برانگیز
پاسخ
آبان 14, 1397
سپاس از حضورتان مهربانم
پاسخ
آبان 13, 1397
سلام و درود
دردم می گیرد
وقتی می فهمم که نمی فهمم…
بله مستانه ی عزیز ، شعر و شعور تو مرا به این روز انداخته است .
در پناه خدا
پاسخ
آبان 14, 1397
درود بر فرهیخته ارجمند و هزاران سپاس از اینکه شعر مرا به مهر خواندید
پاسخ
بستن فرم