🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
شمع سوزان توام پروانه را گم کرده ام
صاحب میخانه ام پیمانه را گم کرده ام
دور لب های قشنگ تو حریم زندگی ست
خارج از آن دایره میخانه را گم کرده ام
دیگران در سینه یک دل عشق پیدا کرده اند
من ولی در خود دل دیوانــه را گم کرده ام
از من بی خانمان آغـاز هستی را نپرس
در دل ویرانه ها افسانه را گم کرده ام
می رود از دست من زلف سخن هنگام عشق
در پریشان حالی اینجا شــانه را گم کرده ام
سینه مالامال از نا مهربانی های توست
با تمام بی کسی بیگانــه را گم کرده ام
مثل غواصی که حیران می شود از موج ها
زیر دریا گوهر یکـــــدانه را گم کرده ام
در قفس از بهره ی آزاد بودن غـــــافلم
مرغ بی بالم که آب و دانه را گم کرده ام
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):