🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مثنوی مرداب و سپیدار

(ثبت: 656) بهمن 8, 1394 

 

مثنوی مرداب و سپیدار
این مثنوی به زبانی ساده برای تمام اقشار جامعه خصوصن نوجوانان سروده شده است و هدف ترویج فرهنگ دعاست . از دوستان گرامی سپاسگزار خواهم شد که  برای پربار شدن این مثنوی آن را با دقت بررسی و سپس مورد نقد قرار دهند.

یکی آبِ روان … از امرِ الله
به گودالی عمیق افتاد ناگاه
چو مرغی از قضا افتاده در دام
به تن خاکش قضا زد خود سرانجام
شد آن مرداب و سینه پرز غم داشت
ز بختِ خود شکایت دَم به دَم داشت
دَفِ شادی او شد پاره پاره
نگاهِ اشک بارش تا ستاره
دگر مَه روی خود در آن ندیدی
بسی مردم که از آن پاکشیدی
روان آبی سکون گردیده، درخواب
به محبس مانده ای گردیده مرداب
کنارش بُد به شادی یک سپیدار
که آب خفته را از جان خریدار
صدای ناله ی مرداب بشـنید
غم آن مرده آب دشت فهمید
برویش سر خم آورد و چنین گفت:
دلم از ناله های تو بَرآشفت
دلم خواهد روان گردی که رودی
گرفتاری چنین دانم نبودی
ز اسب افتاده از اصلش نیـفتاد
به حقِ تو خدا باید کند داد
کنون بشنو مرا یک نکته ای یار
که از این نکته یابی چاره ی کار
مرا این تجربت در کار باشد
شنو این نکته … از اسرار باشد
تو را پندی دهم یابی رهایی
خدایی باشد این پندم… خدایی
نهالِ نازکی بودم در این دشت
زبی آبی شَخَم بودی که چون هشت
به بادی هرچه برگم بود می رفت
ز بَر آری هر آنچه سود می رفت
پریشان بودم و رنجور و بیمار
سیه بختی… ، کجا بودم سپیدار…!
به روزی یک غُراب آمد به شاخی
که بر لانه بَرَد از شاخه لاخی[1]
بدید او خود چه زرد است شاخ و برگم
به طوفانی که نزدیک است… مرگم
به من گفتا : « چرا زردی؟ نهالی !!
دلم خون بود و گفتم حسب حالی
هرآنچه با تو گفتم ، گفتم او را
شنید و پَر کشید او سوی بالا
به فردا آمد و گفت ای سپیدار
به خوابِ غفلتی ، بیدار، بیدار
به داور ماجرا ناگفته، داور
بگفتا :« برسپیدارم خبر بَر
که بودِ تو … همه از بودِ من باد
دعا کن ای سپیدارم شوی شاد»
دعا آمد به لب، شد شاخه ام هـفت
دعا کردم، غُراب از شاخه ام رفت
بناگه آسمان فریاد بر داشت
بدیدم ابرِ باران زا به بر داشت
به حیرت مانده بودم از دعایم !!!
غرابم…، آسمانم و ز خدایم
چه گویم؟ آسمان شد بحرِ معکوس
زآن بس برق می آمد سپس کوس
ببارید آنچنان ابر سیه فام
که ازهر قطره اش بُردم بسی کام
به طغیان!!! رود زیبایی بپا شد
که طغیانش نه از خود از خدا شد
تو را آورد تا من جان بگیـرم
به مهرش آمدی تا من نمیرم
ز تو من پا گرفتم سر کشیدم
بـه آن حد از کمال خود رسـیدم
خدا را، در کنارم یار بودی
برایم شعرِ ماندن را سرودی
به عمرِ رفته با تو ، شاد هستم
که با تو پشتِ غم ها را شکستم
تو را حق در کنار من نشانده
به هرسو ریشه ام را خوش دوانده
تمام دشت پُر شد از سپیدار
تو هم چون من به حق دستِ دعا آر
تنِ مرداب از آن گفتار لرزید
بخود آمد ز خود این نکته پرسـید:
« چرا غافل ز رب العالمینم ؟
کجا شد شادی ام؟ از چه غمینم؟»
ز شب تا صبح ، صبحی تا سحرگاه
که شد ذکرش مُدام …. الله الله
چهل روزاین دعا بودش که مرداب
سحرگاهی که می تابید مهتاب
بناگه غُرشِ کوهی شنیده
چنان شد کوه و صحرا ،کان ندیده
زمین لرزید و کوه از پایه بشکست
زِ تن بند غمِ مرداب بگسسـت
سپیدارش به رقصی در سما شد
ز جان و دل ثناگوی خدا شـد
روان شد مرده آبی در سحرگاه
بسی مرداب ها دیدی که در راه
یَک از مرداب ها بَر رود گفتا:
«چه راهی باشدم تا سوی دریا؟»
درود آورد و گفت: « الله الله »
دعا کن تا چو من آیی در این راه
سپس آن رود بر مرداب گفتا
هرآنچه از سپیدارش شنفتا
خدا را خوان عزیزِ مانده در بَنــد
که تا چون من شوی آری تو خرسند
دعا کن، من بجز این رَه ندیدم
ز جان تسبیحِ ایزد بر گزیدم
که من چون تو یکی مرداب بودم
غم آیینی، زغم بی تاب بودم
دعا کردم رهایم کن از آن بند
رهایم کرده خـوش اینک خداوند
روان هستم زلال و پـاک ودلخواه
که ذکر من بود: «الله الله»
..
کنون بشنو ز من ای یارِ در بند
خدایی باشد از من بر تو این پند
چو رودِ پُر خروشی بودم از عشق
به مستی می فروشی بودم از عشـق
به خوشه خوشه ی رَز جان نهادم
ز جان بر عاشـقانی باده دادم
گـروهی آتش از غم آفریدند
می و میخانه را آتش کشیدند
گلستانِ دلم شد نیـسـتانـی
غمم اندک بُد و  شد کهکشانی
رسید این مثنوی، از غم رهیدم
به محراب دعا از جان دویدم
چه غافل بودم از الطافِ دادار!!
غرابِ دل به من فرمود: «بـیدار»
حقیقت گفت و من در خواب بـودم
که غمگیـن تـر ز آن مـرداب بـودم
ندانستم که بازیـگر خدا بــود
به دردِ بی دوا درمان دعا بــود
ستمکاری ندیدم من در این چرخ
خراسـان را اگر گیـرد خدا بلـخ
سخن از ظلم و بی مهـری میـاور
که حکمت ها بود در کارِ داور
دعا باید به سختی های دوران
رخ ات را از دعا، هرگز مگردان
دعا مشکل گشا و غم ستیز است
به غم ها تیغِ آن بسیار تیز اسـت
یقین دانم که ذرّات جهان را
بود تسبیح، خدای مهربان را
مشو از ذرّه کمتر ای نـگارم
بخوان چون ذرّه ای: «پـروردگارم
که بودِ من بوَد از بودَت ای یار
مرا در سایه ی مهرت نگهدار»
بدانستم همی در چرخه ی زیست
بجز تو بارالها، داوری نیست
مبر از یاد خود ای یار در بند
که از پیران حق دارم تو را پند
خدا را خوان چو طارق در سحرگاه
به ذکر آ، ذکر تو الله الله»

طارق خراسانی [1]. لاخ – اصطلاحی  در زبان مردم مشهد و معنای عددِ یک، واحد
یک لاخ مو یعنی یک تار مو و یا یک لاخ کبریت یک عدد سیخ کبریت

 

 

 

 

نقدها
  1. مثنوی مرداب و سپیدار
    این مثنوی به زبانی ساده برای تمام اقشار جامعه خصوصن نوجوانان سروده شده است و هدف ترویج فرهنگ دعاست . از دوستان گرامی سپاسگزار خواهم شد که  برای پربار شدن این مثنوی آن را با دقت بررسی و سپس مورد نقد قرار دهند.

    طارق خراسانی

    سلام جناب استاد نوجوانان بله ؟ حقیقت این است که خیلی مطلب سنگینی بود من چند نوبت خواندم تا حکایت را دانستم در این سروده به قول معروف منتقدین پیشکسوت از یک چیز سخن رفته است  کاری که شاعران بزرگ مانند سعدی حافظ و مولانا انجام داده اند این یک اثر جاویدان حاصل از شناخت پدید آورنده است ساده تر اینکه پدید آورنده ی این شعر عارفی وارسته است :

    آب به گودالی در می غلتد مرغی گرفتار در گودال سپس منطقی است که مردابی تشکیل شود سپیداری که اگر چند مشتاق آب روان است اما از مرداب نیز رویگردان نیست این مطلب در اینجا به ظرافت شاعرانه می رسد انتقال تجربه ی سپیدار از وضعیت منفعل خود غراب پیغامبر  سپیدار را آگاه می کند از رازی که گویی راز مگوست چه راز مگویی ؟ جز توسل به پروردگاری که آفریننده همه پدیده هاست حرفم تمام نیست بر می گردم سپاس

  2. سلام مجدد از "عهد عتیق " نیز حکایتی برهمین شیوه  در جانمایه باقی است در جایی به نظم در آورده اند و به ثبت رسیده است ماجرای آهویی که خبر بارش رحمت الهی  را به گونه ای غیر از آنچه با خبرگشته است  به قوم منتقل می سازد با چنین رویکردی امیدواری به آمرزش به تربیت به ترقی به تکامل در انسان نقش می بندد در اینجا ;نیز با حکایتی برساخته و مستقل روبرو هستیم  غراب پیغامبر نقش واسطه نیز دارد به عبارتی از حال دوطرف آگاهی دارد همینطور که  رنج نامه ای از سپیدار می بَرَد گنج نامه ای از عالم غیب می آوَرَدسازوکار مشخص است باید این را ز را منتشر ساخت تا تاثیرکند مرداب رود گشته در اثر رنج زمین خوردن و برپاخاستن  تا تغییر وتکامل در این برآیند وظیفه ای دارد وظیفه اش جاری ساختن دیگر مرداب های موجود است ضمن آنکه آب در نظام آفرینش درحرکت باید باشد که هست از نظر پرداخت نیز گفت و شنود ها ی مرداب و سپیدار و غراب و سپیدارجالب توجه هستند :

    تو را پندی دهم یابی رهایی
    خدایی باشد این پندم… خدایی

    یا:فضا سازی در این لنگه :

    تمام دشت پُر شد از سپیدار

    همچنین تقابل ها به ویژه توجه به رنگ ها

    پریشان بودم و رنجور و بیمار
    سیه بختی… ، کجا بودم سپیدار…!

    بدید او خود چه زرد است شاخ و برگم
    به طوفانی که نزدیک است… مرگم

    و خیلی از تصاویر زیبای دیگر مانند آنچه در این سه گانی اتفاق افتاده است

    زمین لرزید و کوه از پایه بشکست
    زِ تن بند غمِ مرداب بگسسـت
    سپیدارش به رقصی در سما شد

    که خود نیازمند نگاه مستقل است

    ابیاتی در گیومه قرار دارد اگر از جهت گفت و گوها باشد  همان دونقطه ها رساناهستند که این حرف مرداب است این حرف سپیدار , به نظرم نیازی به گیومه ها نیست

     از شاعر محترم و مخاطبین ارجمند بابت این اضافه نویسی پوزش می طلبم

    خاک پای دوست محمد یزدانی جندقی

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام و درود فراوان بر حضرت استاد جندقی گرامی

      دست وقلم شما را بوسه باران می کنم

      منت  بزرگی بر سرم گذاشته اید

      نقد حضرتعالی به این اثر آبرو بخشید

      خیالم را راحت کرد حال با فراغ بال می توان چاپش کرد.

      بدون شک نظر حضرتعالی را تمام استادان عالیقدر می پذیرند و در این حرفی نیست ولی ای کاش جنابان حاج محمدی و اقتداری این  بزرگوار ان هم نظر خود را می دادند .

      باز هم از محبت بی شائبه ی آن دوست گرامی سپاسگزاری می کنم .

      در پناه خداوند سبحان سلامت و شاد باشید……………………………………………………….

نظرها 24 
  1. سید جواد جزایری

    بهمن 9, 1394

    چو رودِ پُر خروشی بودم از عشق
    به مستی می فروشی بودم از عشـق
    به خوشه خوشه ی رَز جان نهادم
    ز جان بر عاشقانی باده دادم
    گروهی آتش از غم آفریدند
    می و میخانه را آتش کشیدند

  2. سلام آقای خراسانی

    دعا و اصولا درد دل با خدا بهترین کار است

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام  و درود

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  3. نگار حسن زاده

    بهمن 9, 1394

    سلام و عرض احترام پدر عزیزم

    مضمون پردازی و پرداخت این مثنوی بسیار زیباست و واقعا خوندنش لذت بخشه

    می آموزم در محضرتون

    سایه سار مهرتون برقرار

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام بر  اعظم الشعرای سرزمینم

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  4. لیلا نقشبندی

    بهمن 9, 1394

    درود به شما

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام بر  لیلای عزیزم

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  5. سلام و درود بر شما استاد گرامی

    در س اخلاقی مهمی دارداین مثنوی زیبا

     توکل و اعتماد به حکمت  خداوند 

    چه از این زیباتر ؟ هزاران درود بر شما 

    شاد و سربلند باشید

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام بر خانم جوشقان گرانمهر

      شاعر شعر های زیبا

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  6. محمد شیرین زاده

    بهمن 9, 1394

    خیلی زیبا بود درود ب شما …

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام و درود بر جناب شیرین زاده گرانقدر

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  7. زهره خسروی

    بهمن 9, 1394

    سلام جناب خراسانی

    چقدر حکمت در این مثنوی خفته بود

    لذت بردم  بروم دوباره بخونمش

    • طارق خراسانی

      بهمن 9, 1394

      سلام  و درود بر خانم دکتر خسروی گرامی

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  8. مرجان مطلق

    بهمن 9, 1394

    سلام جناب خراسانی

    با اجازتون این مثنوی رو  به دوستام میدم

    عااااالی ست

    چه داستان عبرت آموز و پر حکمتی!!!!!

    ممنونم از این همه زحمت

    دستتون درد نکنه

    • طارق خراسانی

      بهمن 10, 1394

      سلام و درود بر مرجان عزیزم

      سپاس ازحضور پر مهرت

      در پناه خدا………………………………………………………

  9. سوگند صفا

    بهمن 9, 1394

    سلااااااااام و درود پدر عزیزم.

    هزار ماشالله

    هزار الله اکبر….به این قلم

    چقد بلند…!!

    گمونم قبلا خوندم این مثنوی رو..

    زنده باشین

    یاحق

    • طارق خراسانی

      بهمن 10, 1394

      سلام  و درود بر سوگند دختر  عزیزم

      سپاس از حضور بهاری تان

      در پناه خدا شاد زی………………………………………………………

  10. سمانه تیموریان

    بهمن 10, 1394

    سلام و عرض ارادت

    واقعا فاخر و در اوج بود این ناب سروده تان

    خصوصا که به مضمونی ارزشمند اشاره داشت

    در پناه حق همیشه پیروز و شاد باشید 

    • طارق خراسانی

      بهمن 10, 1394

      با سلام و درود بر سمانه  گوهر شعر و ادب پاک

      سپاس از حضور گرمت

      در پناه رب العالمین شاد زی……………………………………………………………….

  11. اکبر قاسمی

    بهمن 13, 1394

    زنده باد

    • طارق خراسانی

      بهمن 14, 1394

      سلام اکبر جان

      ممنونم از حضور گرمتان

      در پناه خدا………………………………………………………..

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا