🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
به گندمزار مویت می روم با قلب رنجیده
نوازش می کنم با دست هایی خشک و تفتیده
خدا داد مرا از چشم های نا مسلمانت
بگیرد چون تمام مرزها را در نوردیده
شبی باران قدم می زد به پشت شیشه ی قلبم
از آن شب عشقمان آوازه اش در شهر پیچیده
بیا شعری ببافم رج به رج موسیقی اش با تو
نگو دستِ دلم محضِ تماشای تو لغزیده
تمنّا می کنم بنشین! بفرمایید شیرینی
تو کامی می کنی شیرین، دل من قند دزدیده
فریب چشم جادوی تو را تنها نه من خوردم
که هرکس سحر چشمت شد به ریش خویش خندیده
تو آن نیلوفری، روییده ای در تار و پود من
بیا مرداب قلبم از غم دوریت گندیده…
معصومه بیرانوند
آذر ماه ۱۴۰۲
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
آذر 22, 1402
درود مهربانوی ارجمند
👏👏🌸🌺👏
پاسخ
آذر 22, 1402
سلام و درود بر طلعت عزیز
خیلی ممنونم
پاسخ
آذر 25, 1402
احسنت
پاسخ
آذر 26, 1402
سلام و درود بر شما
سپاس
پاسخ
آذر 27, 1402
شبی باران قدم می زد به پشت شیشه ی قلبم
از آن شب عشقمان آوازه اش در شهر پیچیده
بیا شعری ببافم رج به رج موسیقی اش با تو
نگو دستِ دلم محضِ تماشای تو لغزیده
سلام دخترم
قیامت به پا کرده ای
خیلی زیبا وبکر و دلنشین است
آفرین
چه خوب شد خواندمش
در پناه خدا 🌱👏👏👏👏👏👏🌱
پاسخ
آذر 27, 1402
سلام و درود بر شما استاد گرامی
سپاس از حضور و نظر لطفتون
سلامت باشید
پاسخ
بستن فرم