🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 من همان شاعر وحشی شُده ام …

(ثبت: 227892) خرداد 24, 1399 
من همان شاعر وحشی شُده ام …

 

زنگی زُلف تو مار است
.. بله , .. میدانم …
چَشـمِ تو ,.. میـزِ قُمـار است
…بله ,.. می دانم …
گُرگِ در حالِ شکار است
.. بله میدانم …

با وجودی که به آن چشم ارادت دارم …میگویم :
ای بسا ( ناز ) که چشمش خیس است …
« نازم آن چشم که مغناطیس است »

در دهان دارد صبح .. فُرصت از جنس طلا …
مهربان است زمین …
زیر پایی که غنیمت شِمُرد فرصت را .

بی سبب نیست که ( یوسف) سَرِ حاشا دارد …
هر که دلباخته ای مثل زُلیخا دارد …
می داند …
چَشمِ زیبای پُر از اشک تماشا دارد …

دهه ی دوم آذرماه است …
روزها .. کوتاه است …
در خیالات نَشُد , میگردد ..ذوقِ” مینا – یاسم ”
باز در مَعبد تن می شنوم .. شیون راهبـه ی احسـاسـم .

بر سَرِ شاخه ی گردوی حیاط بَغلی , گُنجشکی .. چارقُل می خواند …
میدهم قرض به او گوشم را …
گـُربه ای ماتِ نگاهم شُد و بُرد,. با خودش…هوشم را.

هم در این لحظه که ناهشیارم …
از سر غفلت من ….
ابر سیــاه …
آمــد و .. از اُفُق دیـده گــذشت …

هَوَسِ ریزش در خود دارم …
دوست دارم .. بروم …
بروم تا ته اعماق سیاه چاله ی دل , وسط دلهُره هایی که فراموشم شُد.

دوست دارم بروم …
بروم .. تا ته احساس فرو لغزیده …
بروم .. تا ته خیزابه ی نفس …
بروم .. تا ته ( بودن ) …شاید …
خلوتی یافته ( بودا ) بشوم .

دوست دارم , بروم …
.. زیر ِ آن خاک گیاهی که هم از جنس من است .
نفسی چاق کنم ..
.. باز از نو .. جوانه بزنم ,رُشد کُنم ,سبز شوم ,گُل بدهم ,میوه دهم …

هوسی می پَزَدم …
میخواهم …
رسم یک شُعبده را باب کنم

شیخ و خاخام و کشیش …
وَ هر آنکس که خُدا انگارند…
( شِـرک ) را ( شُکر ) .. نمی پندارند .

شِرکِ من ( شُکرِ ) نَمک سود شُدست .
و خُدا , میداند …
خَردلی عاطفه از هر که مُحبت دیدم …
تِکـّه ای قلب به او بخشیدم .

در خودم می بارم …
میخواهم …
سُجده ای نذر کنم…
طاعتی رشوه دهم …
کلکی را سر هم وَصله کُنم …
… به ملائک از دم ( زیرمیزی ) بدهم …
تا که از کُرسی عَرش …
نَرم نَرمَک بکشانم پایین .. یـزدان را

از خُدایی خُدا کم نشود …
فارغ از خالق و مخلوقی مان …
با من خاک نشین بنشیند
در کنار جویی …
سایه ی نارونی ,.. نَرد رفاقت.. بازد …

دوست دارم , قدحی بردارد.. رندانه ..
و به تاوان چهل سال که در کُلبه ی اَحزان بودم …
یادِ ” شادان ” .. بخورد.
دوست دارم .. به سرِ سُفره ی من بنشیند ..
… لُقمه ای نان بخورد .

دوست دارم که در آن نشئگی هستی سوز..
پای حرف دلِ من بنشیند و به نَجوای پریشان دلم گوش کند .
دوست دارم که چو بر تخت نشیند در عَرش …
نرود ..” شهرو ” را .. پاک .. فراموش کند .

دوست دارم که خُدا فهمم را…
فهم مُضاعف بخشد .

دوست دارم پر و بالم بدهد
سیبِ کال خرد سبزم را.. فُرصت رُشد دهد .. سُرخ شوم .. زرد شوم –

دوست دارم همه ” باور ” بکنند ..آنچه باور دارم .
و بدانند که من ,
قصدم از ” نظم سخن” مَجمَعه گردانی نیست
من نمی خواهم تـا دیـده شوم
من فقط می خواهم حال دل ( بارکِشم ) را اگر امکان دارد

… لابه لای غزلی مویه کنم .
من فقط می خواهم , حسّم را .. دردم را ..عشقم را ..عُمرم را
…خوب واگویه کنم .

دوست دارم که بگویم هر شب ..( مـاه ) را ( یـار) منم

دوست دارم غزل حافظ را, هر دمِ صبح …
ناشتا سربکشم …
و برون آورم از پنجره ی باز تغافل سر را …
و به گُلبانگ ” مُوذن زاده ” گوش دهم …

دوست دارم که به فریاد بلند …
رو به الوند بگویم .. مــردم … همگی گوش کنید :
مهربانی عسل است …
مثلِ ( آرامشِ ) بعد از ( غزل ) است .

دوست دارم که بگویم مردم :
(فرق) در ناصیه ی فقر طبیعت… چین است ..
من جُدا نیستم از طبعِ زمین ..
من رها نیستم از چرخِ زمان .

دوست دارم که بدانم ابلیس …
..با وجودی که جهاندیده و عالم دیدست …
…چه بدی از پدرم حضرت آدم دیدست .

دوست دارم که به پای تو خردمند شوم چکمه ی راه …
دوست دارم ردی از خاطره در فرش ضمیر تو ببافم… بروم …
کار من رَد شدن است
زحمت (بودن) را…,
حین ِ چمچارگی اندیشه .. گاه باید کم کرد…
کار من کم شدن است

شاعرم .. لیک بدانید که من ..
در کنار شط اندیشه ی محض …
وسط علقمه ی بود و نبود
دست های صله بستانم را .. قطع بکردم از کتف ..

با وجودی که ” زبان ” بندِ گلویم شُده است …
من ” زبان ” را هرگز ” لال ” نمی خواهم خواست …
من ” زبان ” را هرگز ,…
..سائلِ کاسه به دست سرِ میدان تَملُق نکُنم…
من ” زبان ” را هر گز ..حلقه ی گوشِ کم از خود نکنم .
و بدانید که من ..
.. دیرسالیست که بر روی زبان ,.. سَروها … کاشته ام
و بدانید اگر …
اگر این طبع تُرش کرده ی نارنجی من …
نفسی رایحه ی یاس نداشت..
نیستم خورده دل از هرکه .. به عَمد…
… حُرمتم را.. به عمل .. پاس نداشت .

من .. زمینی زادم
من در افلاک نمی گردم تا پُر شوم از موهومات .
من در افلاک نمی گردم تا فلسفه بافی بکنم .
نبض ” من ” ,.. نبض ” زمین ” ,.. نبض ” خُدا ” …
همگی ماحصل یک طپش است .
من زمینی زادم .. آزادم …
در زمین میگردم
(عشق) را روی زمین می جویم..
(مِهر) را روی زمین می کارم ..
(خانه) را روی زمین می سازم .

من به دیدار” خودم ” , عادت دیرین دارم .

هرکُجا تُردی احساس دلِ شَهرو را ,
مست و پاتیل و غزلخوان دیدی , …
به یقین باور کُن ..
که خُداوند , قدح پُرکُنِ آن عارف در خویش رهاست .

آخرین بار که خود را دیدم …
” وَحشی ” از چشم سیاه حَبَشی ام می جَست .
جِگرم , تشنه ی وَحشی شُده ی چشمم شُد …

من همان شاعر وَحشی شُده ام …
” شعر ” من مثل طبیعت ” وحشی ” ست.

یک جهان دلهُره در چَنته ی خلوت دارم .

در دلم داغی نیست …
عین داغ است دلم .

داغم از فاصله هاست ..
داغم از , جهل غُباری ست که از عُمق خرد می کاهد .
داغم از , سُستی برداشتن یک قدم است .
داغم از , ذهن مُعطل شُده ی امروز است .
داغم از , دوری فرداهای ” باد ” شُدست
داغم از , قافله هایی ست که در چاله ی لوت ,.. آب را می کاوند .
داغم از , ” چُرت زده ” چشمانیست .. که براو می بندند .. ناصیه بند .

خیزشی باید کرد
خرمنی باید کوفت .
باید از ” ثانیه ها ” باید ازهر لحظه, داسی ساخت .. .
بافه ی فُرصت را .. پُهلک کرد .

باید از هرچه ” حصار ”
باید از هرچه ” قفس ”
باید از هرچه ” نقاب ”
باید از هرچه میان من و تو فاصله انداخته است بیرون جست .

بایدش پای به ساطور افکند..
هر گدایی که گدایی کُند و پا دارد.

بایدش از نو ساخت..
این کُهن مُلک فریدونی را .

باید از این ( من ِ ) عُسرتکده یک میکده ساخت .
باید از جوی (زمان) جام تعقل پُر کرد..
نشئه باید گشتن گهگاهی ,..لذتِ (بودن) را.

در ” زمین ” فُرصت تکرار خطا جایز نیست .
باید از هرچه (خطا) درس گرفت .

زندگی ” گینه ی ” باران خیز است .
” چتر” باید گشتن بر سر “دوست “…

مهربان باید بود
مِهر ,. مُهری ست .. که وا میدارد ,…
سَرِ سُودازده را خَم بکُنیم
کَمر حوصله را … تا بِزنیم…
خاکبوسِ ادب دوست شویم .

دوستی , ” مِهرِگیاهیست ” که ماهی یکبار…
آب باید دادش ..
و خُدا می داند …
زُونکن ” حافظه ام ” سنگین از .. دوستی های تلنبار شُدست .

خوب میدانم من …
دل بُریدن ازدوست …خَرمن آتش زدن است .

خوب میدانم من …
باید از دوست نخواست…
آنچه از بوی گُل یاس توقع داریم .

پدرم می گوید :
” دوستی ” پوشش تـُردی ست که مخفی بِکُنند , زیر آن دشمنی خونی را …
مادرم می گوید :
در طبیعت هرگز ,.. میمونی ,.. نکُند مَسخره میمونی را …

زندگی یعنی چه ؟!

زندگی در نظرم باغِ گُل است .,
هُوس چیدن گُل,..
التهابیست که در چهره ی گُل مُرتعش است,
گُل , به اندازه ی وُسع دامن باید چید .

“عُمر” را معنی یک بودن کِشدار تصوّر نکنیم ,..
عُمر, یعنی اینکه …
فُرصتی مَعرض باد… مُهلتی در دَم ِ دست… تا که وُسعت بدهیم دامن را .

سُفره ها را باید دریابیم ..

لُقمه ای نان گاهی …
بر چِلومُرغ و کباب بَره رُجحان دارد.

هیچکس نیست که در بالش زیر سَرِ دل ..
لحظاتی به خَفا شیطان را, .. ( چون پَرِ قو).. لَمس نکرده باشد .

من از این ( بی خردی )..
من از این هرزگی اندیشه .. طاق کسرای دلم می لرزد .
من به این ( بی باکی ).. گُستاخم .
دیرگاهیست که بر تاج خرد, مُهره ی مِهر اهورایی نیست …
دیرگاهیست که طُغیان کردست , دیوهایی که ( کیومَرث ) به فَرمان آورد .
دیرگاهیست که در مملکت تاج وران …
(گیو) و (گودرز) و (تهمتن) مُردَست .
این کُهن مُلک کیانی دیری ست , خاطرش آزُردَست …
مام ِ میهن انگار .. مثل ِ شیرین ِ هَلاهِل خُوردَست …

در دلم , هول قیامت برپاست …,

…گردن آویز خودم خواهم شد .. این ساعت…
سنگ بر ” گور ” خودم خواهم زد , این لحظه …
من “خودم ” را .. ” امروز “.. خواهم خورد …

در زمین ( قَحطیِ مَرد ) باعثِ خُشکی بی سابقه ی حُرمَت هاست …

هرکجا چشمی بود …..
لانه ی گُرگِ حیاخور دیدم .
هرکجا مَردی بود … ..
بسته ای بر سَرِ آخور دیدم .

بیشه از شیر تُهی ست ..
هر کسی در هوسی ست …
تا که بالا بِکشد مِلکی را …

من ندیدم پایین…
در تماس دو نگاه …
.. کِرکِره ی پِلکی را .

چاره را می باید از نو کرد …
روز را می باید از نو ساخت …
عشق را می باید از نو چید …
باید از سانحه ی ( من ) ترساند .. کودک عاطفه را ..

باید ( آموخت ) به چشم …
نظرِ پاک به ( زن ) , چند (حیا) می ارزد
و به ( زن ) هم آموخت :
تویِ بازارِ نَظر… وقتِ گُذر ,.. کاسِبِ چند حیاست .
.
.
باید از نو برخاست …

پ . ن

با وجودی که سرم در خُم بود …
تا چهل سال برایم گـُم بود …
..این که ( شهرو ) چه هدف داشته است… ؟!!
تا که درزیر کُلاهش دیدم …
..آنچه جمشید به کف داشته است .

.
.
شادان شهرو ✍️ دهم آذر 1392 بروجن

 

 

 

نقدها
  1. محمد یزدانی

    خرداد 24, 1399

    درودها شاعر عالیقدر و استاد شادان شهروی بختیاری
    موسیقی اش یاد آور صدای پای آب سهراب است و درونمایه اش نماینده ی شادان شهرو ی هدفمند / بسیار عالی /
    نئشگی هستی سوز../ اصل این واژه در زبان ( نشئه ) است مترادف سکر به صورت عامیانه یا (لهجه ) به کار برده اید شاید عمدی در کار است از هم نشینی با (پهلب ) از فرهنگ مردم اگر تلفظ من درست باشد و صانحه /
    پیروز و پاینده

    • سلام و عرض ادب جناب یزدانی بزرگمهر
      از اینکه با دقت و توجه زیاد شعر را می خوانید هم سپاسگزارم و هم قابل ستایشید

      بله نشئکی درسته , و اونو ویرایش می کنم . ولی تلفظ عامیانه ش هو خوش ریتم تره و هم در خوانش خوب روی زبان سوار میشه . و این ذوق جامعه رو نشون میده که تووی واژه های ثقیل عربی دست می بره تا اونهارو متناسب با ادا کردن در زبان فارسی تغییر بده . حتی خود عربها هم همین کار را با واژه های فارسی وارد شده در زبان خودشون میکنن ..

      در مورد ( پٍهلَک ) درست حدس زدید . یک وايه گویشی هست در گویش بختاری , وقتی گندم درو می کنن , اونهارو بافه بافه کنار میگذارند . درو که تموم شد بافه ها رو بصورت دایره وار می چینن طوری که خوشه های گندم به طرف مرکز دایره باشه و ساقه ها به طرف بیرون . و اینکار را برای این می کنن که شب ها حیوانات خوشه هارو نخورن تا وقتی درو کاملن تموم شد اونارو کمباین کنن ( کمباینی که به تراکتور متصله )

      به بافه های چیده شده روی هم میگن پُهلک

      در مورد صانحه هم که واضحه اشتباه هست . سر فرصت ویرایش میکنم . از این نوع اشتباهات من زیاد دارم . نصفش به خاطر چشمهای ضعیفم هست و نزدیکی برخی حروف در کیبورد و نصف دیگه ش رو باید به گردن غلط های املایی خودم باید بذارم که یک واقعیته و قابل انکار نیست .

      باز هم ممنونم از توجه و دقتی که در خواندن دارید 🌹👌👌👌🌹

      • محمد یزدانی

        خرداد 27, 1399

        درودها .جناب شادان شهروی گرانقدر .
        لطف فرمودید, بهره بردم
        سپاسگزارم

نظرها 14 
  1. جواد مهدی پور

    خرداد 24, 1399

    درود بر شما جناب شهرو گرامی

    اثر فاخری از شما خواندم

    بهره مند

    عالی سرودید

    زنده باشید به مهر

    درود ها

    💐🙏💐

    • درود و عرض ادب جناب مهدی پور عزیز
      نظر لطف شماست جناب
      ممنونم از محبت و بزرگواری تون

      🌹🌺🌸🙏

  2. حسین شیرکوند

    خرداد 24, 1399

    👏👏👏
    🌺🌺🌺

    • سپاس بیکران جناب شیرکوند گرامی
      خیلی خوش آمدید جناب
      درود بر شما

      🌹🌹🌹🙏

  3. علی معصومی

    خرداد 24, 1399

    درود ها بر شما
    جناب بختیاری نازنین
    ◇◇◇
    و چه واگویه ی
    نابی
    که پر از بیداری است

    🌺🌸🌷🌸🌺🌸🌷🌸👍👏
    شادکام باشید

    • درود بر جناب معصومی نازنین
      نظر لطف شماست بزرگوار
      سپاس بیکران

      🙏🌹🌷🌷

  4. ولی اله بایبوردی

    خرداد 25, 1399

    سلام و درودها

    سپیدی لطیف و دلنشین

    دستمریزاد

    🌈🌈🌺🌷🌺🌈🌈

    • درود و عرض ادب جناب بایبوردی عزیز
      خیلی خوش آمدید جناب
      ممنونم از نظر لطفتون

      💐💐💐🙏

  5. فرزانه حسنی

    خرداد 25, 1399

    ” دوست دارم که به فریاد بلند …
    رو به الوند بگویم .. مــردم … همگی گوش کنید :
    مهربانی عسل است …
    مثلِ ( آرامشِ ) بعد از ( غزل ) است …”
    درود بر شما
    شعر زیباییست
    🌺🌺🌺

    • درود بر شما مهربانو
      خیلی خوش آمدید خانم حسنی گران مهر
      نظر لطف شماست

      🙏🌹🌹🌹

  6. سپیده طالبی

    خرداد 27, 1399

    عرض احترام دارم استاد گرامی قدر
    بسیار زیباست این نیمایی پر مغز و حق گوی تان
    لب مریزاد گرانمهر🌺

    • درود بر مهربانو سپیده طالبی گران مهر
      خیلی خوش آمدید
      نظر لطف شماست
      البته نیاز به ویرایش دارد , چند بند از این شعر آنطور که می خواستم از آب در نیامدند

      🙏🌹🌹🌹

  7. با اجازه تون بعداز چند بار خواندن کپی کردم تا درجمع دوستان از زبان شما براشون بخوانم حیف است چنین شعری زیبارا دیگران نشنوند

    • درویش خان شما صاحب اجازه اید
      فقط امیدوارم ارزش کپی کردن و خواندن رو داشته باشه
      ممنونم که به مهر می خونی و به لطف امید می بخشی
      🙏🙏🙏🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا