🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نانوایی

(ثبت: 244849) بهمن 6, 1400 
نانوایی

 

روزی به امر مادر ، رفتم به نانوایی
روزی که در نگاهم ، شد عشق رونمایی

من غافل از زمانه ، مشغولِ زندگانی
نانی که در تنورش ، جزغاله شد جوانی

آن روز کوچهٔ ما ، یک عطر آشنا داشت
بلبل به دامن گل ، شعر و ترانه می کاشت

اصلاح نفس می کرد پیرایش گل آقا
شد مَملو از صداقت ، بنگاه صادق آقا

جز کیمیای رحمت ، با مرهم سعادت
دارو نداشت دیگر عطّاری سلامت

قنّادی شکر ریز ، حلوا دگر نمی پخت
از یاس و ناامیدی دیگر کسی نمی گفت

شاطر رضا هم آن روز شاداب بود و خندان
عشق آمد و مرا برد درجنگ گوی و میدان

آمد فرشته رویی ، با ناز و با اِفاده
بر رَخش دل سَواره ، من در پی اش پیاده

می کرد عاشقانه ، با هر قدم فضا را
( دردا که راز پنهان ، آخر شد آشکارا )

کردم حماقتی محض ، یک اشتباهِ فاحش
مانع شدم به راهش ، افتاد دل به خواهش

بی اِذن و بی اجازه ، از من گرفت نان را
هم هوش از سرم برد ، هم بست این زبان را

دستم فشرد و سوزاند ، تا مغز استخوان را
زد بوسه بر لبانم ، جایش گرفت جان را

تا یافتم خودم را رفت از مغازه بیرون
در خون خویش غلطید ، قلبم از آن شبیخون

وقت ربودن نان ، چون کبک او خرامان
آهوی تیز پا شد بعد از گرفتن جان

مانند تیر جستم ، از آن کمان غفلت
هم نان ربود وهم جان ، هم قلب وهم نجابت

هم دین و هم مرامم ، بر باد دادش آن روز
لعنت به فعل رفتن ، نفرین به واژهٔ سوز

رفتم بیابم او را ، تا اینکه دل نمی رد
بغض فشرده اینسان ، راه گلو نگیرد

رفتم که عشق را از ، چشمش کنم گدایی
کوبید این دل آخر بر طبل بی حیایی

در کوچه های حسرت ، دنبال او شتابان
گاه از امید خندان ، گاهی زِ یاس ، گریان

هر کوی و هر محل را ، هر کوچه و گذر را
خانه به خانه گشتم ، بی صبر و بی مُدارا

همچون کبوتری که پروین کند از او یاد
افتادم آخر از پای ، کردم زِ عجز فریاد

آمد صدای مادر ، با مهر و با ترانه
گفتا کنون نباشد ، دوران دلبرانه

بر من گشود آغوش ، با عشق مادرانه
تطهیر شد نگاهم ، با اشک عارفانه

بگذشت آن مُصیبت ، دردم دوا نگردید
جز شال سُرخ چشمم ، چیز دگر نمی دید

می کرد سِرِّ دل فاش ، رنگ رُخَم دمادم
می سوخت از تب عشق،هر روز و شب نهادم

از جسم ناتوانم ، از روحِ نیمه جانم
مادر به گریه افتاد ، نابود شد جهانم

در سجده سر نهادم بر خاک پای مادر
گفتم که مرگ بر من ، گر چشم تو شود تَر

این دل که هیچ مادر ، جان هم اگر ببازم
باشی تو در کنارم ، از عشق بی نیازم

خندید امپراطور ، آنگه نوازشم کرد
گفت ای عزیز مادر ، درمان ندارد این درد

انسان کند خودش را ، ایمن زِ هر بلایی
امّا خود این بلا را ، دائم کند گدایی

در یک نظر ببازد ، دین و دل و مرامش
انکار می کند او ، اندیشه و کلامش

جسمش حکایت درد ، چشمش حدیث باران
روحش چو مار زخمی ، فکرش خموش و بی جان

وقتِ تولّد انگار ، گردد جدا از انسان
یک نیمه ای که دارد ، عنوان عشق بازان

آن نیم دیگر آید در این جهان هراسان
زین رو زمان زایش ، غمگین شویم و گریان

در هجر نیمهٔ عشق ، این نیمه از سرِ ترس
اُفتد به دام منطق ، از عقل گیرد او درس

عاجز شود دمادم در زیر بار محنت
دنبال عشق گردد یک عمر با کسالت

تا اینکه خو بگیرد با عقل و جبر و تلخی
دل می دهد به دنیا ، زردی به جای سُرخی

غافل که نیمهٔ عشق ، عقل و خِرَد ندارد
در هجر نیمهٔ عقل ، اندوه می شمارد

ما نیمه های عاقل ، در دام آهن و سنگ
خوانیم ، نیمه عشق ، کشک و دروغ و نیرنگ

آن نیمه های عاشق ، بی تاب و بیقرارند
هر دم به هر طریقی ، بر ما نشانه آرند

گاهی چو بوسه بر لب ، گاهی شکوفه ای مست
یک دم گل و گلستان ، یک دم چو غنچه سرمست

از بی وفایی ما ، گاهی شوند گریان
غُرّند همچو تُندَر ، بارَند همچو باران

تا اینکه یوسف عشق ، کنعانِ عقل یابد
زندان تن کُند ترک ، بخت سیَه بخوابد

دوران تلخ دوری ، از اصلِ خویشتن را
نامیم زندگانی ، با آن کنیم مدارا

کمبود عشق امّا ، ما را رها نسازد
هر جا نشانِ عشق است ، دل را به آن ببازد

آری عزیزِ مادر ، مبنای عشق این است
اصلش جدا از انسان ، حرفش به دل عَجین است

اوصاف آدم از عشق ، جز یک شَبَح نباشد
گر حق بُوَد تب عشق ، دل را نمی خراشد

با نُطقِ گرم مادر ، آرام شد روانم
رفتیم سویِ ساحل تا غم رَوَد زِ جانم

در جستجوی معشوق رسوا شدن چه زیباست
هر گونه درد و رنجی بر عاشقان مُداواست

نفرین ، دعای خیر است ، دشنامِ یار ، حُرمت
قهرش به واقع حکمت ، مهرش کلید رحمت

یادش همیشه باقی آن شور عاشقانه
پاینده تا ابد باد آن حسّ نوبرانه

این قلب خون فشان را ، شُستم به آب دریا
فریاد ، موج می زد ، خشکید از این بلایا

ساحل گشود بر من پهنای گرم آغوش
دریا به طعنه می گفت : یادم تو را فراموش

سروده : بابک حادثه

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    بهمن 6, 1400

    سلام و درود
    نور عشق، یار تان

    • علی احمدی

      بهمن 7, 1400

      سپاس بیکران سرور گران ارج 🌺🌺

  2. کمال کمالی

    بهمن 6, 1400

    درودو سپاس بزرگوار

    دستمریزاد عزیز زیباست و دوست داشتنی

    🌹🌹🌹🌹🌹

    • علی احمدی

      بهمن 7, 1400

      سپاسمندم از حضور مغتنم حضرتعالی مهرتان افزون باد

      🌹🌹🌹🌹

  3. علی احمدی

    بهمن 7, 1400

    درود . وقتی که مادر به گریه افتاد آن گاه من جهان خود را نابود

    دیدم . من دارم نقل می کنم نه مادر … جهانم درست است

  4. علی احمدی

    اسفند 2, 1400

    درود استاد ترکاشوند گرامی خوش آمدین 🌺🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا