🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من کسی را می شناسم
که شادیش را
دزدانه با خود به پستو می بَرَد
اندوهش را
سخاوتمندانه برای همسایگان
ثروتش را با آینه تقسیم می کند
فقرش را با دیگران
تندرستیش را پنهان می کند
دردش را عریان.
من کسی را می شناسم
که مدتهاست منتظر است ؛
گاه خسته از انتظار
نومید از اعجاز
چنان در می مانَد
که دیگر
چیزی
جز بیهودگی تفألی
تسکینش نمی دهد .
من کسی را می شناسم
که می خواست آفتاب را لمس کند
روزی
آنقدربه خورشید نزدیک شد
که دیگر
جز تاریکی
چیزی ندید
و اکنون
بازوان ِ هزار شبرنگ نیز
هدایتش نمی کند.
من کسی را می شناسم
که بر اعداد حکم می رانَد
اما ؛
نمی داند که گاهی
حاصل ِ جمع ِ یک بعلاوه ی یک ،
همان یک
و باقیمانده ی تفریق ِ عشق از روح
همواره اندکی کمتر از هیچ
و برابر با نقطه ی انجمادِ آنست .
من کسی را می شناسم
که کسی ست
و کسی را می شناسم
که هیچکس نیست
اندوهی
که تا شام ِ واپسین
خواهَدَم آزرد.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):