🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۳۵ – داستان میوه فروش و روباه : میوه فروشی که یمن جاش بود

(ثبت: 204842)

میوه فروشی که یمن جاش بود

روبهکی خازن کالاش بود

چشم ادب بر سر ره داشتی

کلبه بقال نگه داشتی

کیسه‌بری چند شگرفی نمود

هیچ شگرفیش نمی‌کرد سود

دیده به هم زد چو شتابش گرفت

خفت و به خفتن رگ خوابش گرفت

خفتن آن گرگ چو روبه بدید

خواب در او آمد و سر درکشید

کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد

آمد و از کیسه غنیمت ببرد

هر که در این راه کند خوابگاه

یا سرش از دست رود یا کلاه

خیز نظامی نه گه خفتن است

وقت به ترک همگی گفتن است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا