🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
و شما نیز مثل همیشه مهربان و رئوف و با معرفت هستید ...
البته که شعر گرامی ست . و گرامی تر آنکه شعر را از ناشعر باز
بی هیچ تردید و تعارفی ، این احساس خالص میان ما دو جانبه س .
دل آدمی ، سرمایه ی عظیمی ست . و آنکه دلش را داده، کوچک نیست
و این شعر را شما زیبا دیده اید . و این زیبا دیدن ، خود
اعضا تایید شده: 1775
تعداد اشعار: 26650
تعداد مطالب: 2890
تعداد کل نظرات و نقدها:146794
روزی پسری با پدر خویش چنین گفت
کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید
گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی
کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید
عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید
مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید
بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست
زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید
امید مکن راستی از پشت بنفشه
تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید
قولی نبود راستتر از قول شهادت
زان در همه بازار یکی راست نگوید
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :
۱- دفتر اول ( زیر سایه ی خورشید ) سالهای ۷۸ و ۷۹ ۲- دفتر دوم (
درود بر شما جناب خراسانی عزیز🌹🌱♻️
دوستت دارم یعنی زمین خیس دیدگان من قالیچه ی قدمهای توست !! دست تو که مال من
سلام مانا جان این صفحه متعلق به دخترم سارا ست هنوز لینگ را برایش ارسال نکرده
سلام اول از سارا بگویم که نام خواهر من نیز هست و از جانب ایشان
بستن فرم