🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۲۵۹ – در مذمت اهل سوق

(ثبت: 159927)

روزی پسری با پدر خویش چنین گفت

کان مردک بازاری از آن زرق چه جوید

گفتا چه تفحص کنی احوال گروهی

کز گند طمعشان سگ صیاد نبوید

عاقل به چنان طایفهٔ دون نگراید

مردم به سوی مزبله و جیفه نپوید

بازار یکی مزرعهٔ تخم فسادست

زان تخم در آن خاک چه پاشی که چه روید

امید مکن راستی از پشت بنفشه

تا روی تو چون لاله به خونابه نشوید

قولی نبود راست‌تر از قول شهادت

زان در همه بازار یکی راست نگوید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا