🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۸ : چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال

(ثبت: 169325)

چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال

شدی بر من خسته یکدم حلال

که خالی کنم سینه را یک زمان

ز غمهای پی در پی بی‌کران

رود محنت دهر از یاد من

شود شاد این جان ناشاد من

به یادم نیاید، به صد اضطراب

کلام برون از حد و از حساب

به افسون ز افسانه، دل خوش کنم

مگر ضعف پیری، فرامش کنم

بمیرم ز حسرت، دگر یک نفس

رها کرده بینم سگی از مرس

غم و غصه را خاک بر سر کنم

دمی لذت عمر نوبر کنم

ندانم درین دیر بی‌انتظام

که محنت کدام است و راحت کدام

بهائی، دل از آرزوها بشو

که من طالعت می‌شناسم، مگو

اگر باده گردد حلالت دمی

گریزد همان دم، از آن خرمی

نیابی از آن جز غم و درد و رنج

بجز مار ناید به دستت ز گنج

فروبند لب را از این قیل و قال

مکن جان من، آرزوی محال

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا