🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۰۶ : ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره

(ثبت: 196221)

ناموس مکن پیش آ ای عاشق بیچاره

تا مرد نظر باشی نی مردم نظاره

ای عاشق الاهو ز استاره بگیر این خو

خورشید چو درتابد فانی شود استاره

آن‌ها که قوی دستند دست تو چرا بستند

زیرا تو کنون طفلی وین عالم گهواره

چون در سخن‌ها سفت و الارض مهادا گفت

ای میخ زمین گشته وز شهر دل آواره

ای بنده شیر تن هستی تو اسیر تن

دندان خرد بنما نعمت خور همواره

تا طفل بود سلطان دایه کندش زندان

تا شیر خورد ز ایشان نبود شه میخواره

از سنگ سبو ترسد اما چو شود چشمه

هر لحظه سبو آید تازان به سوی خاره

گوید که اگر زین پس او بشکندم شادم

جان داد مرا آبش یک باره و صد باره

گر در ره او مردم هم زنده بدو گردم

خود پاره دهم او را تا او کندم پاره

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا