🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۹ : دل شد از دست و نه جای سخن است

(ثبت: 162621)

دل شد از دست و نه جای سخن است

وز توام جای تظلم زدن است

دل تو را خواه قولا واحدا

تا تو خواهیش دو قولی سخن است

آنچه در آینه بینم نه منم

پرتو توست که سایه فکن است

نظرت نیست به من زانکه مرا

تن نماند و نظر جان به تن است

باد سردم بکشد شمع فلک

شمع جان در تنهٔ پیرهن است

هست دیگ هوست خام هنوز

خامی آن ز دم سرد من است

گل ز باغ رخت آن کس چیند

که چو گل زر ترش در دهن است

عالمی شیفتهٔ زلف تواند

زلف تو شیفتهٔ خویشتن است

کرده‌ام توبه ز می خوردن لیک

لب میگون تو توبه‌شکن است

نظر خاص تو خاقانی راست

گرت نظاره هزار انجمن است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا