🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۱۶۵ : که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

(ثبت: 165024)

که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد

که عیش خلوت بی او کدورتی دارد

که را مجال سخن گفتنست به حضرت او

مگر نسیم صبا کاین پیام بگذارد

ستیزه بردن با دوستان همین مثلست

که تشنه چشمه حیوان به گل بینبارد

مرا که گفت دل از یار مهربان بردار

به اعتماد صبوری که شوق نگذارد

که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود

مرا تمام یقین شد که سهو پندارد

حرام باد بر آن کس نشست با معشوق

که از سر همه برخاستن نمی‌یارد

درست ناید از آن مدعی حقیقت عشق

که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد

به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار

کس این کند که دل دوستان بیازارد

بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی

نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد

حکایت شب هجران که بازداند گفت

مگر کسی که چو سعدی ستاره بشمارد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا