🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۱۸۶ : بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

(ثبت: 165045)

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

دریای آتشینم در دیده موج خون زد

خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل

بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت

گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل

هر جا که عاقلی بود این جا دم از جنون زد

یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

دست محبت آن جا خرگاه عشق چون زد

غلغل فکند روحم در گلشن ملایک

هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی

کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا