🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۵۱۲ : همه چشمیم تا برون آیی

(ثبت: 165371)

همه چشمیم تا برون آیی

همه گوشیم تا چه فرمایی

تو نه آن صورتی که بی رویت

متصور شود شکیبایی

من ز دست تو خویشتن بکشم

تا تو دستم به خون نیالایی

گفته بودی قیامتم بینند

این گروهی محب سودایی

وین چنین روی دلستان که تو راست

خود قیامت بود که بنمایی

ما تماشاکنان کوته دست

تو درخت بلندبالایی

سر ما و آستان خدمت تو

گر برانی و گر ببخشایی

جان به شکرانه دادن از من خواه

گر به انصاف با میان آیی

عقل باید که با صلابت عشق

نکند پنجه توانایی

تو چه دانی که بر تو نگذشته‌ست

شب هجران و روز تنهایی

روشنت گردد این حدیث چو روز

گر چو سعدی شبی بپیمایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا