🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۵۳۵ : مپرس از من که هیچم یاد کردی

(ثبت: 165394)

مپرس از من که هیچم یاد کردی

که خود هیچم فرامش می‌نگردی

چه نیکوروی و بدعهدی که شهری

غمت خوردند و کس را غم نخوردی

چرا ما با تو ای معشوق طناز

به صلحیم و تو با ما در نبردی

نصیحت می‌کنندم سردگویان

که برگرد از غمش بی روی زردی

نمی‌دانند کز بیمار عشقت

حرارت بازننشیند به سردی

ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست

که ایشان مثل خارند و تو وردی

اگر با خوبرویان می‌نشینی

بساط نیک نامی درنوردی

دگر با من مگوی ای باد گلبوی

که همچون بلبلم دیوانه کردی

چرا دردت نچیند جان سعدی

که هم دردی و هم درمان دردی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا