🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۶۱۸ : همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی

(ثبت: 165477)

همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی

وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی

نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند

همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی

تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند

ور همین پرده زنی پرده خلقی بدرانی

تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند

تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی

نوک تیر مژه از جوشن جان می‌گذرانی

من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی

هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت

عیبت آنست که با ما به ارادت نه چنانی

رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را

چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی

بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی

بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی

گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد

که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی

سعدیا گر قدمت راه به پایان نرساند

باری اندر طلبش عمر به پایان برسانی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا